اثبات ارادت پیروان امام شافعی به امام رضا(ع) در شعر شاعران کرد اهل سنت
به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، کردستان سرزمین مسجد و مناره و نوای خوش دف و مولودیخوانی است، کردستان سرزمین مداحی در مدح پیامبر و اهل بیت و سرزمین شاعران و عرفای بزرگی است که محوریت اکثریت آثار آنان، پیامبر، اهل بیت و بزرگان دین هستند.
ادب و هنر مردم کرد به خوبی میتواند به مثابه آیینهای تمامنما منعکس کننده ابعاد و زوایای اعتقاد و باورهای دینی و مذهبی مردم این قوم باشد که همواره به عنوان میراث و ذخائر ادبی و فرهنگی آنها مورد احترام و استناد قرار گرفته و میگیرد.
شاعران و عرفای متعهد کرد اهل سنت به پیروی از امام شافعی و با بکارگیری واژهها و کلمات در قالب اشعار گوناگون، اوج ارادت و احترام، انعکاس احساسات دینی و مذهبی اکراد اهل سنت به پیامبر گرامی(ص) و اهل بیت آن حضرت به ویژه امام رضا(ع) را نشان دادهاند.
مولانا خالد نقشبندی شهرزوری از اکابر و اعاظم علمای کرد اهل سنت در قرن سیزدهم و از مشایخ نامدار طریقه نقشبندیه شیفته و شیدای نبی مکرم اسلام (ص) و اهلبیت (ع) گرامی او بوده است.
وی در مقاطع زندگی پربار و جای جای آثار علمی و ادبی خود عمق ارادت و اخلاص خود را نسبت به ساحت نورانی و الهی خاندان گرامی پیامبر (ص) ابراز داشته است که قصیده معروف ایشان در رثای امام رضا (ع) در جریان مسافرت به خراسان و زیارت آستان مقدس آن حضرت سروده شده است.
مولانا نقشبندی عمق ارادت خود را به نظم به تصویر کشیده و به جرات میتوان ادعا کرد از میان شیفتگان آن حضرت در آن عصر کسی به زیبایی مولانا از عهده توصیف شخصیت ملکوتی امام رضا(ع) برنیامده است.
این بارگاه کیست کز عرش برتر است وز نور گنبدش همه عالم منور است
وز شرم شمس پای زرش کعبتین شمس در تخته نرد چرخ چهارم به شش در است
وز انعکاس صورت گل آتشین او بر سنگ جای لغزش پای سمندر است
نعمان خجل زطرح اساس خور نقاش کسری شکسته دل بیطاق مکسر است
بهر نگهبانی کفش مسافران بر درگهش هزار چو خاقان و قیصر است
این بارگاه قافله سالار اولیاست این خوابگاه نور دو چشم پیمبر است
این بارگاه حضرتی است که از شرق تا به غرب وز قاف تا به قاف جهان سایهگستر است
این روضه رضاست که «فرزند کاظم است» سیراب نوگلی زگلستان «جعفر است»
سرو سهی زگلشن سلطان انبیاست نو باده حدیقه «زهرا و حیدر است»
مرغ خرد به کاخ کمالش نمیپرد بر کعبه کی مجال عبور کبوتر است
تا همچو جان زمین تن پاکش به بر گرفت او را هزار فخر بر این چرخ اخضر است
بر اهل ظاهر آنچه ز اسرار باطن است زگوشه ضمیر مصفاش مضمر است
خورشید کسب نور کن از جمال او آری جزا موافق احسان مقرر است
برگرد حاجیا به سوی مشهدش روان کاین جا توقفی نه چو صد حج اکبر است
بی طی ظلمت آب خضر نوش بر درش کاین دولتی است رشک روان سکندر است
بتوان شنید بوی محمد (ص) زتربتش مشتق بلی دلیل به معنی مصد است
از موج فتنه خرد شدی کشتی زمین گرنه او راز سلسله آل لنگر است
زوار بر حریم وی آهسته پا نهید کز خیل قدسیان مفرشش زشهپر است
غلمان خلد کاکل خود دسته بستهاند پیوسته کارشان همه جاروب این در است
شاها ستایش تو به عقل و زبان من کی میتوان که وصف تو از عقل برت است؟
اوصاف چون تو پادشهی از من گدا صیقل زدن به آیینه مهر انور است
جانا به شاه مسند لولاک کز شرف بر تارک شهان اولوالعزم افسر است
دیگر به حق آنکه بر اوراق روزگار بابی زدفتر هنرش باب خیبر است
دیگر به نور عصمت آن کس که نام او قفل زبان و حیرت عقل سخنور است
آنگه به سوز سینه آن زهر دادهای کز ماتمش هنوز دو چشم جهان تر است
دیگر به خون ناحق سلطان کربلا کز وی کنار چرخ به خونابه احمر است
دیگر به حق آنکه زبحر مناقبش انشای بو فراس زیک قطره کمتر است
آنگه به روح اقدس باقر که قلب او مر مخزن جواهر اسرار را در است
دیگر به نور باطن جعفر که سینهاش بحر لباب از در عرفان داور است
آنگه به حق موسی کاظم که بعد از او بر زمره اعاظم و اشراف سرو است
دیگر به قرص طلعت تو کز اشعهاش شرمنده ماه چهارده و شمس خاور است
دیگر به نیکی تقی و پاکی نقی و آنگه به عسکری که همه جسم گوهر است
دیگر به عهد پادشاهی کز سیاستش با بره شیر شرزه بسی به زمادر است
بر«خالد» آر رحم که پیوسته همچو بید لرزان زبیم زمزمه روز محشر است
تو پادشاه دادگری این گدای زار مغلوب دیو سرکش و نفس ستمگر است
از لطف چون تو شاه ستمدیده بندهای از جور اگر خلاص شود وه چه درخور است
نااهلم و سزای نوازش نیم ولی نااهل و اهل پیش کریمان برابر است
مرقد مطهر امامزاده بیبی هاجرهخاتون منتسب به خواهر امام رضا(ع) در محله سرتپوله شهر سنندج واقع است که هر روزه بخصوص ایام ولات و شهادت امام رضا(ع) پذیرای شهروندان اهل سنت و تشیع جاجای کردستان است.
سیدمحمود گلشنکردستانی متخلص به گلشن کردستان از شاعران کردزبان اهل سنت نیز در مدح امام رضا(ع) چنین میسراید:
جان سرگردان، بدین دارالامان آوردهام چون فلک رو، بر در این آستان آوردهام
جسم بیماری در این دارالشفای بیدلان جان بیتابی بدین دارالامان آوردهام
ای پدر در آستانت من که فرزند توام تا بگریم حرز جان، خط امان آوردهام
ای امام هشتم، ای میر خراسان، سوی تو عشق را تعویض جسم و حرز جان آوردهام
کمتر از ذره، لیک از آفتاب مهر تو سر به گردون، فرق را بر فرقدان آوردهام
هر دو عالم را مداری گر نباشد غیر عشق عشق عالم تاب را خود ارمغان آوردهام
بهر دیدار تو دارم یک جهان شوق و نیاز آستان بوس جلالت را جهان آوردهام
در مقامت آه سوزان، قصهگوی حال دل در حضورت اشک خونین، ترجمان آوردهام
فرشیم من، لیک باشد هم قدم عرشی مرا جبههسای مقدمت را آسمان آوردهام
خشکیدستی های گردونم شد از خاطر، که من خویش را با نام تو، رطباللسان آوردهام
تلخ کامیهای درونم، فراموش است آنک طبع را با یاد تو عذابالبیان آوردهام
اربهار معرفت، ای گلشن آرای کمال گل ز گلزار تو، در فصل خزان آوردهام
تکیهگاه عارفانی، قبلهگاه عاشقان کافرم گر جز حقیقت بر زبانم آوردهام
بعد دیدارت به گردون نازم و گویم به خلق فیضی از آن نخبهی کون مکان آوردهام
نوگل باغ کرامت را اثر در من نگر اختر چرخ امامت را نشان آوردهام
رحشهای نوشیدهام زان بحر رحمت، خضروار تشنه جان را موج خیز بیکران آوردهام
از بهشتی نکهت یاس و سمن بشنیدهام وز سپهرر طالع اختر فشان آوردهام
کنج عزلت جستگان را این بشارت میدهم کز دیار عشق، گنج شایگان آوردهام
دستافشان، پای کوبان، سر ز پا نشناخته آستینی پر گهر، زان آستان آوردهام
در جهان خاکیم لیکن زفیض قرب او صد نشان از شور و شوق آن جهان آوردهام
اهل حق را گویم و گریم زشوق، آسیمه سر داستانی طرفه، بهر دوستان آوردهام
پرتو افشان آفتابی در دلبم تابیده است ز آفتابی بس، فروغ جاودان آوردهام
زین سفر آوردهام خود، کیمیای مهر دوست خاطری مفتون و جانی مهربان آوردهام
تا نپنداری در این سودا بود داد و ستد این همه از لطف یزدان، رایگان آوردهام
اقتدا کردم به «حسان العجم» در این مقام بهر اخوان بهره، زان گسترده خوان آوردهام
از حکیم طوس در سر، نشوهها باشد مرا آری از طوف مزارش، بوستان آوردهام
حجهالحق پیر خیامم، به جان گلشن دمید زان بهار عشق و معنی گلستان آوردهام
از کمال شیخ نیشابور و فیض مرقدش گنج عرفان، کاروان در کاروان آوردهام
فیض دیدار رضا را بین که با دیدار او یک جنان دیدم، ولیکن صد جنان آوردهام
در هنر، او جم نگر از آن بهشتی میر عشق در سخن پرواز از آن عرش آشیان آوردهام
تازگی از بیت بیت شعر«گلشن» بین عیان تا نپنداری که سبک باستان آوردهام
هان و هان از یمن ایمان کلک معنی را نگر الله، الله، لطف دیگر از بیان آوردهام
انتهای پیام/۲۳۳۰/۷۰/س