از متهمین قلابی تا دادگاه خیالی!
از متهمین قلابی تا دادگاه خیالی!
محمدرضا ندافان؛ تبلیغات تئاتری که میبینم هیچ شباهتی به تئاتر ندارد، حتی توی کامنتهای زیر تیزرهایشان در فضای مجازی چند نفر سردرگم پرسیدهاند؛ «این تئاتره؟» با همین حال و هوا بلیطشان را تهیه میکنم و راهی جایی میشوم که آدرسش قبلاً به گوشم نخورده است و مطمئنم هرچه که هست «سالن تئاتر» نیست.
گویا اشتباه هم فکر نکردهام، بالای سر درب ورودی تابلو زدهاند «دادگاه کیفری آنومی» و در محوطه حیاط جایی که مردم منتظرند وارد دادگاه شوند، چند سرباز در رفت و آمدند.
قدم اول؛ ورود
یکی از سربازها وقتی ساعت نزدیک به 18 شده و طبق وعده قبلی باید نمایش شروع شود، اعلام میکند که گوشیهایمان را بایستی به نگهبانی تحویل دهیم. آنقدر جدی برخورد میکند که واقعاً بعضیها فکر کنند در دادگاه ایستادهاند نه سالن تئاتر.
گوشیهایشان را به صف تحویل میدهند و رسید میگیرند. درست مثل دادسراهای واقعی، کسی هم شوخی ندارد. به لب هیچکس خنده نیست و به جدیترین شکل ممکن در حال وارسی مخاطبین هستند. هرکسی گوشیاش را تحویل میدهد وارد ساختمان دادسرا میشود و همان اول کاری به دقت توسط سربازها تفتیش بدنی میشود، خانمها هم به اتاقک تعبیه شده راهنمایی میشوند تا در قسمت «بازرسی بانوان» مورد تفتیش قرار گیرند.
قدم دوم؛ دریافت پرونده
همینجوری که توی محوطه سرپوشیده دادسرا مات و مبهوت ایستادهام یک پلیس بهم نزدیک میشود و میپرسد: «کدوم شعبه کار داری؟» تقریباً همه مثل من گیج شدهاند، اصلا کسی قرار نبود با شعبه کار داشته باشد، قرار بود تئاتر ببینیم. پلیس دوباره میپرسد: «شعبه 5 یا 6؟» بدون اینکه بدانم چه فرقی دارند میگویم: «شعبه 5» و راهنمایی میشوم به سمت یکی از میزهایی که کلی پرونده رویش ریخته است.
اسم و فامیل و کد ملیام را میپرسند و یک پرونده زیر بغلم میدهند و باید برای ورود به دادگاه به طبقه اول بروم. توی راهپلهها همه جور آدم است که با شرایطی که تا الان تجربه کردهام، تفکیک اینکه چه کسی بازیگر است و چه کسی واقعاً به عنوان مخاطب آمده، کار را سخت کرده است.
دو سه نفر با دستبند به نردهها بسته شدهاند و چند نفر در حال دعوا و مرافعه هستند. سربازها گاهی آنها را جدا میکنند و گاهی به بقیه تذکر میدهند. حالا باید به دفتر شعبه 5 بروم و درخواست حضورم را ثبت کنم!
قدم سوم؛ دادگاه
درب دادگاه باز میشود، سرباز اعلام میکند: «شاهدین محترم آرام وارد دادگاه بشین و روی صندلیها مستقر بشین تا حاج آقا بیان» همین کار را میکنیم. فضا خیلی شلوغ است. استقبال از این تئاتر متفاوت بینظیر بوده و جا برای نشستن سخت پیدا میشود.
قاضی و مستشار که وارد میشوند حالا میفهمم که چند دقیقه پیش در محوطه دادگاه در حال صحبت کردن دیده بودمشان و نفهمیده بودم که بازیگر نمایش هستند. هرکسی سر جای خودش مستقر میشود و به دستور قاضی، یک سرباز برای خواندن قرآن در جایگاه میایستد. هنوز برخی در تعجب هستند که این چهجور نمایشی است که به دیدنش آمدهاند!؟
جلسه دادگاه شروع میشود و ماجرا روایت مستند از «راضیه» است، زنی که 2کودکش را با بالشت خفه کرد و کشت. نقش راضیه را «نرگس آمنده» به شکل حیرتانگیزی بازی میکند و نقش خواهرش را «مینا قهرمانی» به هنرمندانهترین شکل ممکن ایفا میکند. در بین دفاعیات وکیل و راضیه، کمکم صدای گریه کردن مردم هم شنیده میشود. فضا کلا از یک تئاتر خارج شده و گروه اجرایی همانطور که وعده کرده بود در حال روایت یک داستان مستند است که به خوبی از پس آن برآمده است.
قدم سوم؛ اتاق نمایش
دادگاه تمام میشود، جمله پایانی قاضی این است؛ «حضار محترم، صحن دادگاه رو ترک کنید، برای اعلام حکم نهایی مجددا دعوت میشین» از اتاق دادگاه که بیرون میَآییم صدایی از بلندگو ما را به سکوت و صبر دعوت میکند. با لحنی خاص «آنومی» را برای ما تشریح میکند. اینکه آنومی چیست و از کجا آمده؟!
بعدش هم از ما میخواهد به انتخاب خود وارد یکی از اتاقهایی که در دادسرا هست شویم و مردم 3دسته شده و به اتاقها ورود میکنند. در هر اتاقی یک نمایش در حال اجرا شدن است. نمایشی با یک مضمون خاص؛ قتل، تجاوز، آرزو، امید، زندگی و خیلی چیزهای دیگر که در ادامه دادگاهی که مردم را میخکوب کرده با یک بار نمایشی آنها را به فضای دیگری میبرد.
اتاقهای نمایش هم عجیب است. انگار نمایش نیست. انگار واقعاً کسی دارد با ما حرف میزند. مخاطبین را به بازی میگیرند و از آنها میخواهند مشارکت کنند و مردم هم استقبال میکنند.
نمایشها تمام میشود، مردم که از اتاقها خارج میشوند دیگر خبری از دادسرا نیست. سربازها و متهمین لباس خودشان را پوشیده و در محوطه در حال قدم زدن هستند. در و دیوار هم پر از نقاشیهای کودکانه است. انگار که اصلاً قبلش هیچ اتفاقی نیفتاده است. همین مسأله بیشتر مردم را متعجب میکند. یک تعجب دوستداشتنی و شیرین.
48