خانه به خانه در جستجوی شهدا/ وقتی حاج قاسم حاجت روا شد
خبرگزای فارس- همدان؛ سولماز عنایتی: برای توصیف ۱۳ دی خیلی با قلمم کلنجار رفتم تا مبادا داغ فقدان حاجقاسم تیری بر قلب مخاطبانم باشد اما لاجرم دوباره صبح روز ۱۳ دی ماه شد و گذر و کوچه و شهر ماتمزده.
باز هم عراق و دلتنگی بیپایان گویی حکایت همان داستان رزم است و میدان، حکایت دست است و عمود، دوباره چهره عبوس دشمن و پیکر تکه تکه شده و دست آخر هم اشک شوق شهادت و پیوند یاران دیرین.
برای توصیف حاجقاسم و کنار هم چیدن کلمات هم تقلا کردم، نمیدانم از دریای آرامشش بگویم یا دیدن موسیقی چشمان فرزندان شهدا یا حتی جهانِ به واهمه افتاده از هیبت سلیمانی شاید هم از سرنوشت لالهها.
اما روضه سنگین میشود باید از یتیمی دوباره فرزندان شهدا بگویم، از مادران چشمانتظار و پدران دلتنگ؛ از تب و تاب داغ حاج قاسم و خانهای که مهمان سلیمانی ندارد.
رسم حاج قاسم سرکشی و تفقد بود از خانواده شهدا، سنتی که تار و پودش اخلاص بود و رضای خدا اما دو سالی میشود که کوبه در خانه هیچ شهیدی را نکوبیده آخر خودش مهمان شهدا شده و به آرزویش رسیده است.
از همین رو به مناسبت دومین سالروز شهادت سپهبد سلیمانی خاطره سفرش به همدان و دیدار با خانواده شهدا همدانی را از بازخوانی میکنیم.
حضور حاجقاسم در منزل پدر «شهیدان حاجیبابایی»، «شهیدخوشلفظ»، «شهیدان خدری» و «شهیدان حجازی»، دیدار با خانوادههای شهدای مدافع حرم و سخنرانی باشکوهش در پاسخ به یاوهگویی دشمن و قمارباز خواندن ترامپ، تاجی بر تارک تاریخ این شهر شد و امروز که سردار، زمین و زمینیان را ترک کرده، مرور خاطراتش آبی است بر شعله سرکش آتش دلتنگی آدمیانی که به فرزند برومند ایران دل بستهاند.
لحظهای فارغ از درد یتیمی
خاطرهگویی فرزند شهید خوشلفظ از دیدار با حاج قاسم در تابستان سال ۹۷ و تسکین آلامش در غم فراق پدر با زخمهای بیشمارش شنیدنی و جذاب است. «طاهر خوشلفظ» یادگار شهید دردهای ناتمام و راوی کتاب “وقتی مهتاب گم شد” میگوید: پیش از حضور سردار در منزل ما و شهادت پدر، دو سه مرتبهای حاج قاسم و پدرم با هم ملاقات داشتند. البته این ملاقاتها بعد از تقریظ رهبری و خوانش کتاب “وقتی مهتاب گم شد” توسط حاج قاسم بود.
بعد از شهادت پدر تابستان ۹۷ سردار به همدان سفر کرد و در این سفر ما انتظار نداشتیم با توجه به برنامههای فشرده و نبود زمان کافی به منزل ما بیاید اما باز هم در اعماق دل احساس میکردیم این دیدار میسر میشود.
بالاخره این سعادت نصیب خانواده ما شد و طبق قرار و مدار حدود ۴۰ دقیقه سردار مهمان منزل شهید خوشلفظ شد؛ حس و حال این دیدار ورای ملاقاتهای دیگر بود و حکم دیدار پدر از دست رفتهمان را داشت. در بحران فقدان پدرم برای دقایقی کوتاه احساس پدرانه حاج قاسم با همان حال و هوای ابوی بر جانم مستولی شد.
بعد از شهادت سردار دلها دریافتم تداعی احساس پدرانه مختص ما نبود بلکه بین همه ایران به ویژه فرزندان شهدا چه کسانی که موفق به دیدار سردار شدند و چه کسانی که او را ندیدهاند مشترک است.
حاج قاسم به دیدار خانواده شهدا و تفقد و دلجویی از فرزندان شهدا ایمان داشت و این ایمان برگرفته از اعماق دل سردار بود لاجرم بر دلها مینشست بدون ذرهای ناخالصی.
اصلا خلوص در رفتار حاج قاسم زبانزد عام و خاص بود و در این دیدار خلوص سردار بر دل و جان ما هم نشست، دیداری که فقط و فقط برای رضای خدا و خشنودی فرزندان شهدا انجام شد؛ در وصف اخلاص و یکدستیاش باید بگویم سردار پیش از شهادت، شهید بود.
طاهر خوشلفظ گریزی به هدیه معروف حاج قاسم میزند و ادامه میدهد: قبل از شهادت پدر شهیدسلیمانی دستنوشتهای به همراه یک انگشتر و تسبیح برای او میفرستد؛ بعد از شهادت پدرم این انگشتر را من دستم میکنم، زمان دیدار حاج قاسم این انگشتر دستم بود به همین دلیل یک انگشتر به عنوان یادگاری به برادر کوچکم هدیه کرد، انگشتر سردار برای من مقدس است و هرازچندگاهی که دلتنگ میشوم دستم میکنم آخر این انگشتری راز مگویی است بین پدر و شهید سلیمانی.
ناگفته نماند مادر ما هم طبق همین رسم و رسوم مهر و تسبیح نماز شب پدر را به حاج قاسم هدیه داد.
بدون شک معادلات دنیوی در شخصیت حاج قاسم جایی نداشت، او جلوهای از حقیقت بود که مدتی بین زمینیان مهمان شد و در نهایت شهادتش اسم رمز شکستن هیمنه دشمن شد.
گفتنی از سردار زیاد است و وصفش تمامنشدنی تا جایی که بعد از پایان ملاقات و گپوگفت صمیمانه با حاج قاسم و بدرقه او، سه چهار نوجوان با ظاهر کمی متفاوت متوجه جمعیت شدند که یکی از آنها در فاصله چندین قدمی، سردار را شناخت و بلند صدا زد «حاج قاسم، حاج قاسم»؛ در همین حین خودروی حاج قاسم حرکت کرد اما سردار متوجه این نوجوان شد و اشاره کرد خودرو متوقف شود.
سردار از ماشین پیاده شد و نوجوانان را صدا زد و از آنها خواست با موبایلشان عکس سلفی و یادگاری بیندازند؛ این لحظه ارزشمندترین اتفاق آن روز بود، حاجی در به دست آوردن دل تبحر داشت و پیشنهاد عکس سلفی را سردار به نوجوانان داد او لحظهای از نشاندن لبخند بر لب مردم غافل نبود.
شهادت و شهادتطلبی ورد زبان حاج قاسم
شهیدان «محمدصادق و غلامرضا خدری» در عملیات کربلای چهار و در دل اروندرود هر دو همزمان به فیض عظمای شهادت رسیدند، حتما دعای آنها شبیه به دعای حاج قاسم بوده است.
«جواد خدری» برادر شهیدان خدری از شهدای غواص از همزمانی فوت مادرشان و سفر حاج قاسم یاد میکند و میگوید: شهید سلیمانی به قصد دیدار از خانواده شهید خوشلفظ که در همسایگی ما هستند آمده بود به همین دلیل همراه خانواده برای دیدار سردار درخواست کردیم تا خدمت حاج قاسم در منزل همسایه برسیم و زیارت این سردار بزرگوار را از دست ندهیم.
در آسانسور به سردار اطلاع میدهند مادر شهیدان خدری به رحمت خدا رفته و خانواده این مرحومه خواهان ملاقات با شما هستند، حاج قاسم بدون معطلی میگوید نیازی نیست، من خودم به دیدار این خانواده میروم که نشان از بزرگواری و صداقت این شهید والامقام داشت.
ما چشم به راه بودیم و در التهاب و انتظار که آیا حاج قاسم، قهرمان جبهه مقاومت، سرباز گوش به فرمان ولایت، به منزل مادر ما میآید یا خیر؛ بالاخره این انتظار به سر رسید و حاج قاسم وارد شد.
بسیار افتادهحال، فروتن و متواضع بود و با کودکان مزاح و با هر فردی به فراخور سنش رفتار میکرد، شهید سلیمانی خیلی خاص بود. تا کنون چنین شخصیتی ندیده بودم گرچه انتظارش را هم نداشتم چراکه فکر میکردم او یک مسؤول است و باید به سبک و سیاق مسؤولان رفتار کند اما به معنای واقعی خاکی بود.
در گفتوگو با شهید سلیمانی، خاطراتی از برادرانم نقل کردم چون شهیدان خدری هر دو با هم شهید شدند حتی وصیتنامه برادر بزرگم را تقدیم حاج قاسم کردم که مایه خوشحالی و خرسندی سردار شد.
با اینکه کمتر از یک هفته از فوت مادر ما گذشته بود حضور سردار تسکین همه دردهایمان شد، اشک و فغان در این دیدار به لبخند تبدیل شده بود این را به وضوح میتوانستم در چشمان خواهرانم ببینم، همه نوهها و فرزندان را دور خودش جمع کرد به طوری که لحظهای احساس غربت نمیکردیم.
متانت، تواضع، مهربانی و رفتار شهید سلیمانی با کودکان ما را حسابی غافلگیر کرد، اوصاف خلق و خوی حاج قاسم با کلام قابل بیان نیست و در همان مدت زمان کوتاه چنان در دل ما رسوخ کرد که باورکردنی نبود، این میزان محبوبت برگرفته از نور ایمان در وجودش بود.
به خوبی به یاد دارم چقدر ملتمسانه از شهدا میخواست دعایش را اجابت کنند تا به یاران شهیدش بپیوندد تا جایی که از خانواده شهدا و فرزندان شهدا، درخواست دعا و طلب شهادت میکرد به نظرم اصلا اهل این دنیا نبود و خداوند هم به او نظر خاصی داشت و آرزویش را برآورده کرد.
تمام صحبتهایش با محوریت شهید و شهادت بود به عنوان مثال جمله مزاحی خطاب به نوزاد برادرم گفت «فکر نمیکنم سن من به این برسد که این کودک در کنار من به شهادت برسد» سردار برای کودکان هم آرزوی شهادت میکرد، حلاوت شهادت ورد زبان حاج قاسم بود.
وقتی هم که خبر جانگداز شهادت سردار سلیمانی را شنیدیم، بار دیگر خانواده ما ماتمزده شد و غم شهادت برادرانم را مجدد حس کردیم، شهادت سردار برای ما سنگین بود اما برای سردار شیرین؛ آخر، خدا آرزویش را برآورده کرده بود.
نعمت الهی قسمت ما شد
شنیدن روایت این دیدار از زبان پدری که سیمای فرزندان شهیدش را در چهره خسته و غبارآلود اما گشادهروی سردار دیده بود لطفی دیگر دارد.
«جلال حاجیبابایی» رزمندهای که هشت سال دفاع از وطن را بر هر کاری رجحان داد و فرزندانش را به مسلخ عشق فرستاد میگوید: دیدار سردار یک توفیق الهی بود که نصیب من و خانوادهام شد، البته حمیداقا (حمیدرضا حاجیبابایی) یک ساعت زودتر آمدن حاج قاسم را به بنده اطلاع داد و ما هم لحظهشماری میکردیم تا ایشان برسند.
وقتی که سردار وارد حیاط منزل ما شد انگار تمام دنیا را داده بودند و یک نعمت الهی قسمت ما شده بود. از شوق دیدار از روی نردههای بالکن پریدم و حاج قاسم را در آغوش کشیدم، بوی ابوالقاسم و علیرضا را میداد.
هیچ وقت خاطره این دیدار از یادم نمیرود حتی یک وقتهایی با حاجخانم عکسهای روز دیدار را نگاه و تعریفهای حاج قسم را برای هم تکرار میکنیم، همیشه برای شهدا بالاخص حاج قاسم و حاج حسین همدانی قرآن میخوانم به امیدی که در فردای قیامت دست ما گناهکاران را بگیرند.
سردار سلیمانی دو ساعت در منزل ما بود و با هم گپ زدیم برای اقوام سخنرانی کرد. از جنگ و جبهه میگفتیم، حاج قاسم از عملیات رمضان تعریف کرد عملیاتی که علیرضا(شهید علیرضا حاجیبابایی) آنجا بود؛ البته من هم از سالهای جنگ و عملیات کربلای ۴ و ۵ یادآوری کردم.
از قبل نمیدانستم سردار به همدان سفر میکند و در این سفر با هم دیدار میکنیم اما وقتی حمیدآقا خبر داد «پر در آوردم و خیلی شادی کردم» بالاخره قرار بود یک چنین شخصیت بزرگی به منزل ما بیاید.
سردار سلیمانی پنج انگشتر به عنوان یادگاری به بنده هدیه داد و با نوه و نتیجههایم عکس گرفت، خیلی خودمانی و خاکی بود؛ با من و حاج خانم هم شوخی میکرد و میخندید؛ صمیمیتاش یادم نمیرود، انگار خانه خودش بود؛ وسط صحبتهایش گفت “حاجی برای من چای بیاورید، لیوان بزرگ”
اگر حاج قاسم نبود امنیت در سوریه، عراق و لبنان برقرار نمیشد، داعش از بین نمیرفت، دشمن خوب میداند چه کسانی را از بین ببرد همه خوبها شهید شدند مثل سردار همدانی، سردار سلیمانی و شهید فخریزاده ولی هنوز هم خوبانی داریم که پای کار انقلاب هستند، این انقلاب شکستناپذیر است.
زمانی که خبر شهادت سردار را در تلویزیون نشان دادند به پهنای صورتم اشکم ریختم چون فرقی با فرزند خودم نداشت، دقیقا مثل لحظهای که ابوالقاسم شهید شد جگرم سوخت، شهادت حق حاج قاسم بود ولی این اتفاق همه ایران را داغدار کرد.
با آمدن حاج قاسم یاد و خاطره بچههای شهیدم زنده شد
«مادر شهیدان حاجیبابایی» از لحظه دیدار با حاج قاسم میگوید: زمانی که خبر دادند حاج قاسم مهمان منزل ما میشود سر از پا نمیشناختم از ته دل خوشحال شدم وقتی هم که سردار وارد خانه شد جلویش را گرفتم و گفتم انگار بچههایم از جبهه آمدن شما بوی جبهه و جنگ میدهی بوی ابوالقاسم و علیرضا را میدهی.
برای حاج قاسم از روزهای جنگ تعریف کردم و گفتم تمام هشت سال جنگ ایران و عراق یک روز لباس مشکیام را از تن در نیاوردم هر روز یکی از جگرگوشههایمان را شهید میکردند و مادران را داغدار.
اما با آمدن حاج قاسم یاد و خاطره بچههای شهیدم زنده شد، روزهایی که فرزندانم با لباس جنگی و پوتین خاکی از جبهه میآمدند، حتی وقتی سردار سلیمانی شهید شد به اندازه شهادت بچههایم ناراحت شدم مثل وقتی که خبر شهادت علیرضا را آوردند اما خدا صبر و تحملش را میدهد.
سرکشی از خانه شهدا، غذای روح حاج قاسم
حاج قاسم رسم عاشقی را به خوبی فراگرفته بود، هر نقطه ایرانزمین که میرفت، هر جا که بوی خدا میداد را استشمام میکرد و راهی میشد تا بالاخره خودش هم رفتنی شد، سردار این بار به خانه پدر و مادر شهیدان حجازی رفت.
« سیدمحمدباقر و سید جعفر حجازی»، از جمله شهدای والامقام همدانی هستند که راه عروج الهی را در جوانی پیمودند. آنها از جمله دلیرمردانی بودند که عشق و حقیقت را درک و در راه رسیدن به معشوق، از جان گذشتند.
«محمدکاظم حجازی» برادر شهیدان حجازی درباره این دیدار میگوید: حاج قاسم پس از حضور در سخنرانی حسینیه امام خمینی(ره) به منزل پدر آمد، بدو ورود آرامش و گامهای استوارش بسیار محسوس بود و آنچه بیش از هر چیز جلب توجه میکرد ارتباطی بود که با پدر و مادر شهید برقرار میکرد.
گویی حاج آقا و حاج خانم با فرزندانشان روبهرو شدند، در این دیدار یک ارتباط معنوی و عاطفی عمیق بین سردار و پدر و مادر شهیدان برقرار شد؛ بسیاری از مسؤولان به دیدار حاج آقا و حاج خانم آمده بودند، اما دیدار حاج قاسم حضوری متفاوتتر بود و نوع ارتباط او قابل توجهتر.
سرکشی از خانواده شهدا را بسیاری از افراد انجام میدهند برخی با نیت دلجویی و برخی هم بر اساس انجام وظیفه اداری اما حاج قاسم برای سیراب کردن روح خودش نسبت به آن رسالتی که باید به انجام برساند، وارد خانه شهدا میشد؛ این دیدارها او را در باورها و تکالیف خود مصممتر میکرد و قطعا این نگاه متفاوت است با سایر مسؤولان در دیدار با خانواده شهدا.
ناگفته نماند نکاتی هم که مطرح میکرد حس و حال دیگری داشت او به توصیههای معمول نپرداخت بلکه با بیان روان و ساده برای جمع حاضر صحبت کرد، حس میکردیم این چند لحظه یک صدای ملکوتی بر فضای خانه حاکم شده است.
حاج قاسم بسیار مواظب بود، محور مجلس خودش نباشد پس گلدانی که سر پله بود را نشان داد و چند لحظه کنار آن ایستاد و درباره ویژگیهای دارویی آن صحبت کرد.
او فرمانده لشکری است که غرب و شرق را متوجه خود کرده و با عظمتی خدادادی جبهه کفر را درنوردیده، اما این شخصیت در حالی درباره این گل صحبت میکند که گویی انسانی با شأن اجتماعی معمولی است.
مراودات فردی با پروردگار ظرفیتی بیبدیل به سردار داده بود هر انسانی در این قامت قرار نمیگیرد مگر آنکه خداوند را در همه شئون زندگی خود ببیند؛ میدانستم این شخصیت دارای ابعاد ارزنده انسانی است اما با حضور حاجقاسم در منزل پدر، آنچه را که قبلا میشناختم بیشتر درک کردم.
از شوق شهادت سردار بگویم که هر دیدار با او این تصور را در ذهن ما دامن میزد که این آخرین دیدار است چراکه بر اساس تقدیر الهی بر روی زمین راه میرفت و متعلق به دیار دیگری بود بنابراین بر اساس همان مقدرات مدتی در کنار ما انسانها بودند.
عبارتی حضرت آقا در مورد حاج قاسم دارند و میفرمایند «شهید سلیمانی یک مکتب است» پس راه و روش او برای همه افرادی که دنبال عاقبت بخیری هستند، مفید به فایده است و حکم همان مکتب را دارد.
انتهای پیام/89033/