خانهای با سفالشکسته + فیلم
خبرگزاری فارس – همدان: سیده فریده حسینیفرزام؛ تنها عکساش که نه، وصفش را هم شنیده بودم، خانهای قدیمی و رنگارنگ که با تکههای سفال جان گرفته، ناخودآگاه فکرم در خانههای رویایی کودکیام به پرواز درمیآید و بعد از گشتی در دنیای آرزوهایم، یاد شعر سهراب میکند… «روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی، پیشهام نقاشی است؛ گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهاییتان تازه شود…نسبم شاید برسد به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک «سیلک»!
خیالم در خانه رویایی پرسان پرسان قدم میزد؛ «مگر میشود یک خانه این قدر با عشق ساخته شود، نور و موسیقی در آن جاری باشد و آرامش همسایه دیوار به دیوار آن؟ اصلا ایده این کار عجیب و جالب از کجا آمده؟!»
کنجکاوم برای پاسخ به سوالاتم و دیدن وسعت رنگ و زیباییاش، تصمیم میگیرم از همدان راهی صالحآباد شوم، کمتر از دو ساعت به محله خادملو میرسم، از روی پل کوچکی میگذرم و کمی بعد روبروی خانه ایستادهام؛ اول کوچه شهید مردانی.
تکه سفالهای زرد و سرخ و سفید بر در و دیوار کوچه خودنمایی میکند، درب خانه باز است، جالب اینکه شماره تلفن هم روی آن حک شده. محو دیوارهای جلوی در و رنگها و تزئینات آن هستم که آقای آصفی مالک این خانه جالب در چارچوب در ظاهر میشود، به رسم میهماننوازی. حال و احوالکنان وارد خانه میشویم؛
معلوم است هنوز ایدههای هنرمندانه صاحب خانه به اتمام نرسیده، با اینکه هنوز نصفه و نیمه است، اما روحم را به دنیایی از صفا و آرامش گره میزند. اینجا همه چیز نفس میکشد، رنگها حرف میزنند و نورها زبان گویای رنگها میشوند.
آقای آصفی از حضورم تشکر میکند و من همچنان که به حرفهایش گوش سپردهام، محو تماشایم، چشمهایم بیش از زبانم برای این همه ذوق و شوق به چرخش درآمده، از پلههای خانه بالا میروم، برای ورود به اتاق باید کفشها را درآورم، وارد میشوم زیر پایم نه فرشی هست، نه زیراندازی! تمام خانه از در و دیوار و سقف و کف، همه مورد لطف هنر آقای آصفی قرار گرفته، نمیدانی کف را نگاه کنی یا سقف را! دیوار را ببینی یا طراحی روی آن را!
سمت راست خانه یک آشپزخانه نقلی جا خوش کرده، دو کابینت و سینک ظرفشویی و چند قطعه از ملزومات آشپزخانه در آن خودنمایی میکند، همه آراسته به تزیینات سفالی و رنگارنگ، روبروی در ورودی جایی بود شبیه جکوزی؛ سفال شکستهها داخل آن با هنر خاصی کنار هم قرار گرفته؛ سمت چپ، سالن تقریبا بزرگی است که برای آتلیه عروس و جشنها طراحی شده، اینجا نور و موسیقی و سفالینه جلای دیگری به آن بخشیده است.
محو سفالها و رنگهای سرد و گرم آن هستم که بانویی به سمتم میآید، همسر آقای آصفی است، بعد از سلام و احوالپرسی، لبخندی حوالهاش میکنم و میگویم «عجب خانه قشنگی دارید! بانمک است، خوش به حالتان، کلی کیف میکنید»، تبسمی میکند و همان طور که نگاهش را به سمت آقای آصفی میچرخاند پاسخ میدهد؛ «کار همسرجان است».
همین یک جمله میشود آغاز گپ و گفت ما با این آقای خوشذوق در مورد خانه سفالی رنگیرنگیاش.
میگوید «پنج سال است مشغول ساخت این خانهام، آن هم از از تکههای سفالی که از لالجین میآوردم، این تکههای سفال به درد کسی نمیخورد اما پایه قشنگی است برای خانه رویایی من، اسمش را گذاشتهام «قصر رویایی»، کار طراحی و چیدمان آن را هم تنهایی انجام دادهام.
راستش، این کاره نبودم و سررشتهای از بنایی نداشتم، جرقه این کار در ذهنم با یک الهام بود و بس؛ اینکه چه رنگی و چه طرحی را استفاده کنم با بداهه بوده، این نمونه کار در هیچ جای دنیا وجود ندارد؛ یعنی سررشته اینکه سفال شکستهها چگونه میچسبد و مصالح آن چیست را ندارند؛ این مکان رویایی قرار است به عنوان آتلیه عکاسی و محلی برای مراسم جشن و بازدید توریستها و شادی مردم استفاده شود.
همانطور که از هنرش میگوید گریزی به فیلم ایتالیایی «قصر رویایی» میزند و میگوید: قبل از شروع کارم این فیلم را ندیده بودم اما بعد از اینکه به همراه همسرم این فیلم را دیدیم دقیقا کسی که «قصر رویایی» را میسازد همان حرفهایی را میزند که من میزنم و این برای خودم جالب است.
در ادامه هم با علاقه عجیبی از میهمانان قصر رویاییاش تعریف میکند و این طور ادامه میدهد: هنوز تبلیغاتی برای بازدید از بنا نداشتم، اما تبلیغنکرده طرفداران زیادی پیدا کرده، دوستان و آشنایان زیادی به اینجا آمدهاند، از شیراز گرفته تا تهران و سایر شهرها، علی دایی هم از قصر رویاییام بازدید داشته، یک عروس و داماد هم لحظات خوش آغاز زندگیشان را در اینجا ثبت کردند، امسال هم حدود ۳۰ مورد تولد برگزار کردیم و کودکان چند مهد کودک نیز از اینجا بازدید کردهاند.
من و همسرم با این رنگها زندگی میکنیم و این خانه سرشار از شادی و آرامش است، ترکیب رنگ سفالهای بکار رفته به قدری بر ذهن و فکر اثر مثبت دارد که برخی با حضور در این مکان گفتهاند، آرامش عجیبی در وجودشان نشسته.
مشغول تعریف است و من هم غرق شنیدن، هر از گاهی دستی روی تکه سفالهای شکستهای که عاقبت بخیر شده بودند، میکشم و با لمسشان حس و حالم زیباتر میشود، از او میپرسم «راستی نگفتید، چرا این مکان را انتخاب کردید؟» جواب میدهد: «مالک این خانه یکی از اقوامم بود، خانه در حال تخریب بود که تصمیم گرفتم آن را بخرم و بعد از بازسازی، ایدهام را روی آن اجرا کنم، به قدری علاقمند و عاشق کارم هستم که گاهی چند شبانهروز نمیخوابم و این نیرو برای خودم هم عجیب است؛ آن قدر در فکر طرح و ایده این بنا هستم که خوابم را هم تحت تاثیر قرار داده است، گاهی در عالم رویا میبینم که باید چه طرحی را در کجا استفاده کنم».
وقتی از واکنش همسایههایش از همسایگی با این خانه رویایی میپرسم لبخند میزند و میگوید: همه از این کارم استقبال کردهاند، اصلا مگر میشود کسی در برابر زیبایی مقاومت کند؟ آنها نه تنها مشکلی نداشتند خیلی هم خوششان آمده است. سفالشکستهها جزو لاینفک زندگی من هستند و بنای اصلی کارم، ملاتی که برای چسباندن سفالها استفاده شده به قدری محکم است که بر استحکام بنا افزوده، اسمش «سالوت» است که در ایران باستان استفاده میشده؛ ملات کار، ترکیبی از ماسه و گیاه لویی است؛ ماسه را از همین رودخانههای صالحآباد تهیه میکنم، گیاه لویی لالهجین است که برای ترک برنداشتن سفال استفاده میشود و دلیل محکمی سفال هم استفاده از همین گیاه است.
سقف خانه رویایی پر است از گلهای قرمز ریز با برگهای سبز و چند لوستر دستساز که از وسط آن آویزان شده، پنجرهها و پردههایش هم از هنر دست صاحبخانه بینصیب نماندهاند؛ روی دیوارها جایی تصویر انگور حک شده بو جای دیگر نقشی از گلابی؛ در نقطهای گل نشسته و جای دیگر نمادی از ایران باستان؛ تصاویری که با سفالهای شکسته جان گرفتهاند و با آدمی حرف میزنند.
سفالهای تقریبا یکاندازه در نوع خود جالب است، آقای آصفی در این باره توضیح میدهد: سفالهای کار شده نه برش داده میشوند و نه ابزاری برای یکاندازه کردن آن به کار میرود، همه را با دست انجام دادهام، بیشتر تکههایی که در دیوار و کف کار شده گلدانهای شکستهای است که از آنها استفاده کردهام. بخشی از سفال شکستهها را با همراه همسرم جمع کردیم و اینجا آوردهایم اما برخی را هم دوستانم در لالهجین برایم نگه داشتهاند. میتوانم بگویم به تنهایی حدود ۵۰ تریلی سفال اینجا آوردهام که شاید جمعآوری و انتقال آنها سختتر از ایدهپردازی بود.
جدای از دیوارها و کف خانه که مزین به سفال شکسته است، هر تزیینی که وجود داشت هنر دست آقای هنرمند بود، کوزهها و خمرههایی برای تزیین داخل خانه استفاده شده که در توضیح آنها میگوید: این خمرهها و کوزهها خام بودند که تمام تزیینات روی آن را خودم چیدم و رنگآمیزی کردم، محکماند و شکنندگی ندارند، به خاطر مصالحی که در آن به کار رفته، قطعات بیشماری از تکههای سفال در این بنا کار شده؛ برخی از تعداد تکهها میپرسند اما واقعیت این است اصلا قابل شمارش نیست؛ هر گلدان سفالی پنج تکه برش میشود تا کار شود، شاید بیش از میلیونها تکه سفال در اینجا کار شده باشد.
این هنرمند خوشذوق در مورد نورپردازی این بنا هم چنین عنوان میکند: نورپردازی آن توسط خودم انجام شده و با موسیقی که پخش میشود کاملا همخوانی دارد، اگر همراه با موسیقی و نورپردازی به دیوارها نگاه کنید حالت جمع و باز شدن رنگها را نشان میدهد که بسیار جذاب است.
او در ادامه هم گریزی به پیامهای محبتآمیز مردم در صفحه اجتماعیاش میزند و میگوید؛ از کشورهای مختلف پیام داشتم، اغلب آنها ضمن تحسین کارم، از چگونگی طرح و ایده سوال میکنند و علاقهمند به بازدید از این نما هستند، امیدواریم فضایی فراهم شود و از مردم دنیا هم میهمان قصر رویایی ما باشند، البته دوست دارم اول هموطنانم اینجا را از نزدیک ببینند.
خانم آقای آصفی هم که در تمام این مدت ما را همراهی میکرد؛ اجازه میخواهد دلیل ترکیب رنگهای تیره و شاد به کار رفته از سفال شکستهها را توضیح دهد، استقبال میکنم، جالب اینکه قبل از توضیحش، اول به وجود همسر هنرمندش افتخار میکند و بعد این طور میگوید: در برخی نقاط خانه رنگهای شاد به کار رفته و در برخی نقاط تیره؛ هر جا روحیه آقارضا شاد بوده رنگهای شاد به کار برده و هر جا روحیه خوبی نداشت، تیره، ذره ذره این بنا با احوالات درونی همسرم ساخته شده است.
حالا صحبتهای من با این خانواده هنرمند تمام شده، خانواده آقای آصفی اصرار به ماندنم در قصر رویاییشان و دیدن جذابیت شب هنگام آن دارند اما فرصت نیست و باید بروم، ولی آنچه بازی رنگها در این بنا به راه انداخته، چیزی شبیه همان رویاست که به حق نام این بنا را مزین کرده است،
قدمزنان راهی حیاط میشویم، سفالهای زیر پاهایم حرف میزنند، نگاهم درگیر آنهاست که حوض رنگارنگ و سفالی با آبنمای وسطش به همراه حلقههای زنجیری که دور آن را احاطه شده، توجهم را جلب میکند، گوشهای از آن مینشینم و محو تماشای رخبام خانه با گلدان و دورچینهای سفالی میشوم، سکوتی عمیق وجودم را فرا میگیرد، آه که اینجا چقدر زیباست…
انتهای پیام/۸۹۰۰۳/