فارس

درسی که پشت نیمکت‌ها نمی‌توان آموخت

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، هفته بسیج، یادآور ایثارگری ها و رشادت های بسیجیان در صحنه‌های مختلف کشور است، حضور در دفاع مقدس، در حوادثی مثل زلزله و سیل و حوادث طبیعی.

با این حضور هیچ قدرتی نمی تواند در مقابل تفکربسیجی به پیروزی برسد، توسعه و پیشرفت ایران اسلامی در عرصه های گوناگون، با حفظ همین روحیه انقلابی و تفکر بسیجی، ایران اسلامی را به مرحله ای رسانده است که هیچ دشمنی حتی برای تهدید و بیان اجرای گزینه نظامی، جرات پیدا نمی کند.

اثربخشی و مشکل گشایی بسیج درهمه مسائل عمومی کشور، با تجربه به ملت ثابت شده است.

با وقوع زلزله ۷و۳ ریشتری آبان ۹۶ در استان کرمانشاه و حجم عظیم تخریب زیر ساخت ها و منازل مسکونی در مناطق قصرشیرین و سرپل ذهاب و گیلان غرب، احساس ضرورت خدمت رسانی در این مناطق‌ را چند برابر کرد و گروه های جهادی زیادی برای کمک به هم وطنان آسیب دیده شتافتند و این فعالیت ها تا تابستان ۹۷ ادامه داشت.

نوروز ۹۷ بود و ما با خانواده به جنوب سفر کرده بودیم که از نهاد رهبری دانشگاه شیراز با پسرم تماس گرفتند و از برنامه ریزی برای اردوی جهادی به مناطق زلزله زده کرمانشاه، خبر دادند.

سفر را نصف و نیمه رها کردیم و به شیراز برگشتیم؛ لوازم مورد نیاز پسرم را جمع و جور کرده و او را به دانشگاه رساندم و تیم ۴۰ نفره دانشجویان دانشگاه شیراز راه افتادند تا خود را برای خدمت به مردم آسیب دیده و زلزله زده روستاهای گیلان غرب و سرپل ذهاب برسانند.

سه روز از رفتن بچه ها می گذشت و پسرم مرتب گزارش کارهایشان را می داد، بیشتر فعالیت بچه ها در حیطه های عمرانی بود و مشغول کارگری و بنایی و نقاشی بودند.

تا اینکه، پسرم‌ تماس گرفت و با توجه به این که خانواده ما در طب سنتی و کارهای فرهنگی فعالیت هایی انجام می دهیم، از من خواست که با لوازم مورد نیاز و وسایل کافی به آنها ملحق شوم تا بتوانیم فعالیت های فرهنگی برای بچه ها و خانم ها داشته باشیم و در بخش سلامت هم کمک هایی را انجام دهیم.

سه ساعت بعد از تماس وی، روز چهارم فروردین ماه، من در اتوبوس نشسته بودم و به سمت کرمانشاه می رفتم و داستان سفر بهشت برای من، از همان وقت آغاز شد.

۲۳ ساعت طول کشید که خودم را به شهرستان گیلان غرب رساندم و آدرس روستای ترشکیبان را از خانمی پرسیدم، گفت که این روستا در فاصله ۵ کیلومتری گیلان غرب است و همان جا بود که دوستی من با این خانم کُرد مهربان شروع شد و او که به همراه خانواده اش بود من را به مسجد روستا رساند، چون وسایل همراهم زیاد بود و حمل آن‌ برایم سخت بود، محل اقامت من همان مسجد شد.

سراغ بچه ها را گرفتم، به صورت گروه های کوچک چند نفره در روستا پخش شده بودند و مشغول کارهای عمرانی بودند، ملات درست می کردند، مصالح را جابجا می کردند و دیوار می چیدند و آجر روی آجر می گذاشتند.

گروهی هم در دبستان روستا مشغول بودند، عده ای کلاس ها را باز سازی می کردند و چند نفری هم‌ کنار حیاط مدرسه، آب خوری، سرویس بهداشتی و حمام می ساختند، نمای ساختمان مدرسه را رنگ می کردند و حیاط مدرسه را برای حضور دانش آموزان، زیبا می کردند، یک دانشجو هم با میلگرد برای حیاط مدرسه، دروازه فوتبال می ساخت، بچه های گروه، شب را در همان مدرسه می گذراندند.

شور و هیجان بچه های دانشجو قابل وصف نبود. من که مادر همه آنها شده بودم، با هماهنگی مسئول فرهنگی گروه، یک سری فعالیت های فرهنگی را تعریف کردیم که بچه ها هر روز عصر، بعد از کار در مسجد انجام دهند.

اردوهای جهادی، مدرسه خودسازی

ایام‌ جشن و شادی ماه رجب بود و اهالی روستا که شیعه مذهب بودند، برای نماز مغرب و عشاء در مسجد روستا جمع می شدند، همان شب اول با مردم روستا آشنا شدم و با زنان روستا دوست شدم.

بیش از ۴ ماه از زلزله می گذشت اما بیشتر مردم روستا در چادر هایی که با چوب و پلاستیک و پتو ساخته بودند، زندگی می کردند و دل هر بیننده ای با دیدن آن مناظر به درد می آمد، با آن که فروردین ماه بود، هنوز هوا سرد بود و من نمیدانم آن مردم، شب های زمستان را چگونه در آن چادر ها گذرانده بودند!

از فردا صبح کارم را شروع کردم، به تک تک‌ چادر ها سر می زدم وبا اعضای خانواده آشنا می شدم. مزاج آنها را تشخیص می دادم و توصیه های پزشکی، تغذیه ای و بهداشتی را ارائه می دادم، به سالمندان، پمادهای مالشی و بانداژ و به کودکان و زنان، لوازم بهداشتی هدیه می دادم و اگر تشخیص می دادم که نیاز دارند حجامت می کردم.

از درس و مشق بچه ها می پرسیدم، در صورت نیاز، مشاوره تحصیلی و لوازم التحریر به آنها داده می شد، خانواده ها، هر کدام مشکلات و قصه خودشان را داشتند، بعضی از خانواده ها یکی دو نفر از اعضای خانواده خودشان را در زلزله از دست داده بودند و نیاز ویژه به دلجویی و محبت داشتند.

شب ها هم بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد روستا جشن می گرفتیم و برای اهالی، با لپ تاپ و ویدیو پروژکتور، نمایش فیلم داشتیم و برگزاری مسابقه بین بچه ها که خیلی بهشون خوش می گذشت و با نشاط می شدند.

تنها زن گروه، من بودم و بیشتر دختران و زنان روستا با من صمیمی شده بودند و مشکلاتشان را با من در میان می گذاشتند، روزهای عجیبی بود، هم سخت و رنج آور بود و هم شیرین.

تعدادی از بچه های گروه صبح به روستای بینگرد می رفتند که نزدیک روستای ترشکیبان بود و کارهای عمرانی در آن روستا انجام می دادند، زنان روستای بینگرد برای گرفتن مشاوره و انجام حجامت به مسجد روستای ترشکیبان می آمدند.

۴ روزی در ترشکیبان بودم که گروه تصمیم گرفت به روستاهای سر پل ذهاب برویم، گوشه ای از دلمان را در روستای ترشکیبان جا گذاشتیم و به سمت سر پل ذهاب رفتیم.

یک قرارگاه سازندگی توسط سپاه، مستقر شده بود و ما در آن قرارگاه ساکن شدیم و یک کانکس کوچک محل اسکان من و پسرم بود.

بچه های گروه، اینجا هم مشغول فعالیت های عمرانی شدند، در قرارگاه با سردار قاسمی آشنا شدیم و به خاطر شرایط خاص آن منطقه، اجازه فعالیت های فرهنگی و پزشکی را از وی کسب کردیم.

روستاهای کوئیک عزیز و کوئیک حسن، نزدیک قرارگاه بودند که ما از صبح به این روستاها می رفتیم و شب بر می گشتیم.

مردم این روستاها اهل تسنن بودند و ما اول با ماموستا صادقی و ماموستا آزادی که امام جماعت این روستاها بودند و آزادی مسئول خانه بهداشت روستا هم بود، آشنا شدیم، همین موضوع باعث شد مردم روستا زودتر با ما اخت شوند و ما فعالیت خود را با کمک این دو نفر شروع کردیم.

در مرکز روستای کوئیک عزیز، یک محوطه بزرگ را با اتوبوس های دو طبقه اسقاطی که از تهران آورده شده بود، محصور ساخته بودند، مردم محلی به آنجا ” خانه رهبری” می گفتند،
حیاطی سر سبز و با صفا داشت و ساختمان زیبایی برای انجام‌فعالیت های فرهنگی، در آن ساخته شده بود که محل بازی و تفریح کودکان روستا شده بود، متاسفانه خیلی از کودکان این روستا، والدین خود را در زلزله از دست داده بودند و نیاز به توجه خاص داشتند.

سردار قاسمی آن ساختمان را در اختیار ما گذاشت تا به مردم مشاوره سلامت بدهیم، حجامت کنیم و برای بچه ها مسابقات فرهنگی ترتیب دهیم.

اهالی روستاهای کوئیک، بیشتر در کانکس ها ساکن شده بودند و وضعیت بهتری نسبت به روستاهای گیلان غرب داشتند.

لباس های محلی زیبای زن های کرد، اسامی قشنگی که خیلی از آنها را برای بار اول می شنیدم و محبت و مهربانی اهالی روستاهای سرپل ذهاب را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد.

۴ روز هم در کوئیک به هم وطنانمان خدمت کردیم و آخر سر هم از سردار قاسمی قول گرفتم که هر وقت بخواهم بیایم و به مردم کوئیک سر بزنم، حمایت بشوم و وی هم قول همکاری داد.

روزهای پر کاری بود، شب ها از خستگی کار روزانه، بیهوش می شدیم اما همه بچه های گروه از اتمام زمان اردو، ناراحت بودند.

سفر به غرب کشور و دیدن دشت آزادگان و منطقه سرپل ذهاب، برایم یادآور فداکاری جوانان در دفاع مقدس بود و دیدن جوانان پر شور دانشجو در این اردوی جهادی، برایم نوید این را داشت که ایران هنوز هم پر است از جوانان ایثارگر و پر تلاش.

به برآیند کلی فعالیت گروه جهادی شهید صدرالله فنی دانشگاه شیراز در نوروز ۹۷ در عرصه ها و مناطق مختلف اشاره می کنم:
۱- فعالیت های عمرانی:

– تعمیر و بازسازی ساختمان دبستان روستای ترشکیبان از توابع شهرستان گیلان غرب و ساخت سرویس بهداشتی در کنار حیاط دبستان و نقاشی و زیبا سازی حیاط مدرسه

– کمک در بازسازی ۱۰ منزل مسکونی از پی ساختمان تا زیر سقف در روستای ترشکیبان از توابع شهرستان گیلان غرب 

– کمک در باز سازی ۱۲ منزل مسکونی از پی ساختمان تا زیر سقف در روستای بینگرد از توابع شهرستان گیلان غرب 

– کمک در بازسازی منازل و زیر ساخت های روستای کوئیک عزیز در منطقه سرپل ذهاب 

– کمک در باز سازی منازل و زیر ساخت های روستای کوئیک حسن در منطقه سرپل ذهاب 

– دیوارچینی قسمتی از مسجد روستای کوئیک عزیز 

۲- فعالیت های فرهنگی، اجتماعی و پزشکی:

– برپایی نماز جماعت در روستای ترشکیبان

– برگزاری مراسم جشن به مناسبت سالروز تولد امام جواد علیه السلام و حضرت علی علیه السلام در مسجد روستای ترشکیبان 

– برگزاری تئاتر و سرود و مسابقات فرهنگی هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد روستای ترشکیبان و اهدای جوایز فرهنگی و لوازم التحریر به خانواده ها و بچه ها

– برگزاری مسابقات ورزشی برای بچه های روستا (فوتبال و دو و …)

– آموزش و توزیع لوازم بهداشتی و پزشکی (مسواک، خمیردندان، پماد های مالشی و مسکن و بانداژ برای سالمندان و…)

– برگزاری مسابقه شعر و قصه گویی در بیت رهبری روستای کوئیک

– توزیع لوازم التحریر ایرانی و اسلامی در بین خانواده های محروم

– توزیع اسباب بازی

– انجام مشاوره پزشکی و مزاج شناسی 

– انجام ۷۰۰ حجامت و ۲۰۰ بادکش

– سرکشی به منزل اهالی روستا به مناسبت سال نو و دلجویی از آن ها

– مشاوره تحصیلی به دانش آموزان دوره متوسطه دوم

در این سفر ۱۰ روزه بود که معنای صحبت رهبری را متوجه شدم، ایشان گفته بودند: “اردوهای جهادی؛ مصداق بارز «کُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ» است” 

اردوهای جهادی، دوره‌ای فشرده برای غنی‌سازی اوقات فراغت، آشنایی با فرهنگ کار و تلاش گروهی، افزایش احساس مسئولیت و تماس مستقیم با مردم و کمک به سازندگی و تقویت باور به اسلام و انقلاب در روستاها و مناطق محروم است، این اردوها می‌تواند برخی مشکلات اقتصادی مناطق کم برخوردار را برطرف کند و درد و رنج ناشی از حوادث و اتفاقات طبیعی را تسکین دهد.

اردوهای جهادی یک معامله دو سر سود است، حضور یک جوان دانشجو در یک مجموعه روستایی، در بین جوانان و در بین مردم، آن‌ها را به دین، به انقلاب و به معنویت، سوق می‌دهد و باور مردم را به اخلاق، مهربانی و انسان دوستی تقویت می کند، اما فقط همین نیست! فعالیت خودجوش جوان داوطلب در مناطق محروم کشور، که بنا بر ظرفیت‌ها و توانایی‌های خود، انواع خدمات از جمله انجام پروژه‌های عمرانی مورد نیاز منطقه، خدمات کشاورزی، پزشکی-درمانی، آموزشی-تحصیلی و … را در کنار فعالیت‌های فرهنگی ارائه می‌دهد، باعث رشد وی در همه زمینه ها می گردد و باعث افزایش احساس مسئولیت وی می شود.

درسی که پشت نیمکت‌ها نمی‌توان یافت!

کار جهادی و فعالیت در روستاها و مناطق محروم، آثار و برکات فراوانی دارد که از جهات فردی و اجتماعی حائز اهمیت است، کار جهادی، روحیه خود برتر بینی را می‌کاهد، جوان را به خود مشغول می‌سازد و با فرهنگ کار و تلاش و فعالیت‌های گروهی آشنا می کند.

یکی از مهم‌ترین اثرات برپایی اردوهای جهادی، این است که قشر جوان و دانشجو را با مشکلاتی که همواره از چشم مسئولین دور بوده، آشنا می‌کند،‌ به قول رهبری:”خیلی از مسئولین، خبر از واقعیت‌های جامعه ندارند، دور خودشان و یک شعاع محدودی را فقط می‌بینند، اینکه در روستاها چه می‌گذرد، در شهرهای دور چه می‌گذرد، در خانواده‌های فرودست چه می‌گذرد، این‌ها را اصلا ملتفت نیستند، این را من در طول این تجربه طولانی بیست سی‌ساله مکرر تجربه کرده‌ام”.

واضح‌ترین ویژگی بچه ها در اردوی جهادی، بی‌ادعا بودنشان بود، کارهای سخت را بی سر و صدا انجام می‌دادند و از خستگی گله ای نداشتند، همان بچه هایی که عزیز دردانه های خانه هایشان بودند و شاید در کل زندگی کار و کمکی در خانه خودشان انجام نداده بودند، اما حالا در طول این ۱۰ روز، به اندازه چند سال به حلم و تجربه و شخصیتشان افزوده شده بود.

می خواستم کلیپی از تصاویر آنها تهیه کنم، به زحمت توانستم چند عکس پیدا کنم، آن‌ هم بیشتر زمانی بود که متوجه نبودند، شما را به دیدن این کلیپ دعوت می کنم.

 

انتهای پیام/


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا