فرهنگ و هنر

میراث ماندگار یک «آقازاده»

میراث ماندگار یک «آقازاده»

یاد و نام آیت الله آقا شیخ نصرالله شاه آبادی که از تبار بزرگان اهل معنا و معنویت، علم و اخلاق و سرشار از جانی بزرگ بودند، هماره در زمره ارزش‌هایی می ماند که برای درک و عمل به آن عمر خویش را سرمایه کرد.
نام بزرگ‌ مردانی که در سیاق علم و اخلاق والا رفتار کرده و عمر گذرانده‌اند، هم‌چون هدف‌های بزرگشان ماندنی خواهد بود. بدون تردید این انسان ها، میراثی هستند برای ما و راه و رسم ما و سرمایه‌ای ارزشمند برای الگوبرداری و این مهم، در پرتو تلاش و سختی و همت والا به دست آمده است. آقا شیخ نصرالله، 21 اسفند سال 1396 به دیار باقی شتافت.

زندگی آقازاده
مستند «آقازاده» به تهیه‌کنندگی حسین اسدی‌زاده و کارگردانی روح‌الله مولوی به شرح احوالات مرحوم نصرالله شاه‌آبادی از زبان علما، مریدان و متدینین و اعضای خانواده وی می‌پردازد.

میراث ماندگار یک «آقازاده»

نگاهی گذرا به زندگانی مرحوم آیت الله نصرالله شاه آبادی 

این روحانی تاثیرگذار در تاریخ ۲۸ شعبان المعظم ۱۳۵۰ هجری قمری مطابق با ۲ مهر ۱۳۰۹ شمسی در بیت علم و فضیلت، متولد شد. تحت تربیت پدر بزرگوار و مادر محترمه خویش قرار گرفت. دوره ابتدایی را در تهران، دبستان توفیق گذراند و سپس با راهنمایی والد معظم خویش در سال ۱۳۲۰ آغاز به تحصیل علوم دینی کرد.
دوره مقدمات و سطح را نزد اساتید بزرگ تهران چون حضرات آیات حاج شیخ حسین کنی، حاج شیخ محمدعلی لواسانی، میرزا ابوالحسن شعرانی، حاج سید عبدالکاظم عصار، میرزا مهدی آشتیانی(فیلسوف شرق)، حاج سید حسن احمدی، میرزا هدایت الله گلپایگانی، حاج شیخ عباس تهرانی و حاج شیخ اسماعیل جابلقی تا سال ۱۳۲۸ که والد گرامی ایشان رحلت کرد، باتمام رسانید.

آیت الله نصر الله شاه آبادی پس از رحلت والد معظم به حوزه علمیه قم وارد شده و در درس حضرات آیات عظام حجت کوه کمره ای، حاج آقا حسین بروجردی، حاج سید محمد تقی خوانساری و حاج شیخ محمدعلی اراکی شرکت کرد. سپس برای ادامه تحصیل به نجف اشرف عزیمت کرد. پس از ورود به نجف اشرف در دروس حضرات آیات عظام سید محمد روحانی، سیدعبدالهادی شیرازی، سید ابوالقاسم خویی، حاج شیخ حسین حلی و حاج سید محمود شاهرودی حاضر شد و با نبوغ علمی که داشت در سن ۳۰ سالگی به درجه اجتهاد نائل شد. همزمان به تدریس دروس سطوح عالی در حوزه علمیه نجف اشرف پرداخت و جزو اساتید بنام حوزه قرار گرفت.

او با ورود امام خمینی به نجف اشرف و آغاز تدریس خارج مکاسب محرمه، به همراه فضلای معاصر خویش همچون حضرات آیات راستی کاشانی، اخوی گرانقدر شان عارف واصل حاج آقاروح الله شاه آبادی، سیدمحمدعلی تهرانی و آقایان اخوان مرعشی، با شرکت در درس امام راحل، بر رونق و گرمی حوزه درس امام افزودند.

وی در سال ۱۳۴۸ بنا به درخواست مرحوم آیت الله العظمی خویی، برای سر و سامان دادن به وضع شیعیان و طلاب پاکستان، به همراه عده ای از فضلا و شاگردانش به کشور پاکستان مهاجرت کرد و پس از یکسال اقامت در بازگشت به ایران، توسط رژیم پهلوی ممنوع الخروج گشته و تا پیروزی انقلاب اسلامی از ادامه خدمت در پاکستان و نجف اشرف بازماند . لذا در تهران اقامت گزید و به فعالیت های اجتماعی ومذهبی پرداخت .
تاسیس مدرسه معارف اسلامی جهت آموزش مبانی اسلامی برای خواهران و برادران و خدمات خیریه به جهت کمک به نیازمندان ساخت مساجد و درمانگاه های خیریه و صندوقهای خیریه قرض الحسنه متعدد از خدمات ایشان در شهر تهران است.

میراث ماندگار یک «آقازاده»

جلوه‌های علم و عمل در زندگی
حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالحسین معزی، نماینده ولی فقیه در جمعیت هلال احمر، در گفت وگویی به بازگویی خاطرات خویش از سیره زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ نصرالله شاه‌آبادی پرداخته است. قسمت هایی از این مصاحبه را می خوانید:

نفوذ و کارآمدی در حوزه نجف
مقداری که خودم در نجف شاهد بودم، آیت‌الله شاه‌آبادی در منزلش از سطح دانی تا سطح عالـــی تدریس می‌کرد و هیچ‌گاه از پذیرفتـن درس‌هـای دانـی سـطح، مثـل شـرح لمعـه ــ در صورتـی کـه وقـت داشـت ــ رویگردان نبود. گاهـی می‌شـد درمنـزل ایشـان، ده درس برگـزار می‌شـد! علاوه بر این، ایشــان بــا مراجــع و علمــای بزرگ نجــف ارتبــاط تنگاتنگــی داشــت. از شــاگردان مــورد توجـه مرحـوم آیت‌الله العظمی خویـی بـود، بـه نحـوی کـه آقـای خویـی روی حـرف ایشـان حسـاب بــاز می‌کــرد. ارتبــاط نزدیکــی بــا مرحــوم آیت‌الله العظمی سیدعبدالهــادی شــیرازی و فرزنــدان ایشـان داشـت. بـا مرحـوم آیت‌الله العظمی سیدمحمود شـاهرودی و فرزنـدان ایشـان نیـز رفاقـت داشـت؛ هـمچنیـن مدتـی در درس مرحـوم آیت‌الله شـیخ حسـین حلـی شـرکت کـرده بـود. بـا مرحوم آیت‌الله سیدمحمد روحانـی هـم فامیـل بـود و ارتبـاط زیـادی داشـت.

نفوذ ایشان در حوزه نجف، در موارد دیگری هم به کار آمد. آقای شاه‌آبادی در حـوزه علمیـه قـم و نجـف، نـه تنهـا بـرای ایرانیـان بلکـه حتـی بــرای غیــر ایرانیــان نیــز شــناخته‌شــده بود. روزی در حوزه نجــف بر ســر امتحانـات درســی، بیــن طلاب افغانــی و مرحوم آیت‌الله العظمــی خویی اختلافی پدیـد؛ بسیار وضـع آشـفته‌ای بـه‌وجـود آمـده بـود. مرحـوم آیت‌الله خویـی قصـد داشــتند ماجرا را حل کننــد؛ لــذا دنبــال کســی بــودند کــه ایــن مســئولیت را قبــول کنــد. قــرار شــد از طــرف آیت‌الله خویــی یــک نفــر و از طــرف طــلاب افغانــی هــم یــک نفر تعییـن گـردد تـا مشـکل حـل شود. تمـام طـلاب افغانـی ــ کـه شـاید حـدود ششصد یــا هفتصد نفــر بودنــد ــ بــه اتفــاق گفتنــد: نماینــده مــا آقای حــاج آقا نصــرالله شاه‌آبادی اسـت! چطور می‌شـود یـک ایرانـی نـزد آنهـا ایـن مقـدار محتـرم باشـد؟ چطور ایــن احتــرام حاصــل گردیــده بــود؟ همان‌طور که عرض کردم، مــن خیلــی بــا ایشــان ارتبــاط داشــتم. ایشــان در تواضــع کــم‌نظیــر بــود کــه ایــن از خصوصیـات انبیـاسـت. همیشـه تقدم در سلام داشت کـه ایـن هــم یکــی از نشــانه‌های تواضــع اســت؛ بــرای ایشــان فرقــی هم نداشــت کــه ایــن افــراد، کــم سـن یـا اهـل چـه کشـوری هسـتند. ایـن بـود کـه همـه در حـوزه علمیـه نجـف ایشان را می‌شناختند. این رفتار متواضعانه، در ایـــران هـــم ادامـــه داشـــت، بــر سر جوانانـــی کـــه ســـن کمـــی داشـــتند دسـت تفقد و عنایت می‌کشـید و بـرای جـذب آنـان بـه دیـن، بـه قهـوه‌خانـه‌های محل رفـت و آنـان را بـا نهایـت تواضـع و فرتنـی بـه جلسات دیـنی دعـوت می‌کـرد. ایــن بزرگــوار دســت احســانش بــر ســر همــه بــود. ایشــان در نجــف وضــع مــادی خوبــی نداشـت و از علمـا شـهریه نمـی‌گرفـت، بـا ایـن احـوال اتفاق نمی‌افتاد که طلبـه‌ای به در خانـه ایشـان بـرود و گرفتاری‌اش حـل نشـود! من خودم به یاد دارم که یکــی از طلبه‌هــا، امــکان انتقــال مــادر خــود بــه بیمارســتان را نداشــت، خـود آقـای شاه‌آبادی رفتنـد بـرای آن طلبـه درشـکه گرفتنـد و مـادر او را بـه بیمارسـتان انتقــال دادنــد. طلبــه‌ای امکانــات ازدواج نداشــت و بــرای ازدواجــش کمــک می‌خواســت. آیت‌الله شاه‌آبادی شــخصا کــه امکانــاتی نداشــت، امــا پیــش مراجــع آبــرو داشــت و بسـیار محتـرم بـود؛ لـذا بـه آن طلبـه کمکـ می‌کرد کـه نیـازهایـش بـرای ازدواج مرتفــع شـود.

متن کامل مصاحبه با حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالحسین معزی را در recive بخوانید.

میراث ماندگار یک «آقازاده»

آقاشیخ نصرالله شاه‌آبادی در کنار رزمندگان در سالهای دفاع مقدس

خاطرات ماندگار
گفت‌وگوی ماهنامه خیمه با آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی روایتی از خاطرات ماندگار این روحانی تاثیرگذار است. بخشی از متن این گفت‌وگو را به شرح زیر می‌خوانید. آیت‌الله نصرالله شاه آبادی درباره بازگشت تهران و حضورش در مسجد می گوید:
پامنار در آن زمان وضعیت عجیبی داشت. بعضی خانه‌ها در هر اتاقش یک یا دو خانواده ساکن بودند، وضعیت فقر و فحشا هم بیداد می‌کرد. آن موقع در بین جوانان بیتل و هیپی مد بود. یکی را در خیابان دیدم به او سلام کردم و جویای احوالش شدم گفتم دوست دارم امشب تو را در مسجد ببینم. قبول کرد. به مسجد آمدم و به رفقای صف اول که معمولا پیرمردها هستند گفتم اگر جوانی وارد مسجد شد صف اول برایش جا باز کنید، خودتان بروید صف عقب و اگر صف عقب جا نبود بروید منزل‌تان نماز بخوانید. جا را برای جوان‌ها خالی کنید!

عده‌ای ناراحت شدند که این چه حرفی است که شما می‌زنید؟ گفتم این جوان که بچه من نیست فرزند شماست که من به مسجد آوردمش. او مثل نهال می‌ماند که می‌شود با مراقبت او را نگهداشت. او آمادگی تربیت و پرورش را دارد برخلاف شما که سنتان بالا رفته و تغییر رفتار و کردارتان کار مشکلی است. به‌ هر حال حرف‌هایم موثر واقع شد و آن جوان آمد و جذب شد و دوستش را هم آورد و آن هم دیگری را و

جوانان هیپی و بیتل در جلسات اخلاق
مسجد ما پر شده بود از جوانان هیپی و بیتل و من برای‌شان جلسات آموزش اخلاق، احکام، تربیت اسلامی و قرآن می‌گذاشتم. هیأتی به‌نام جوانان حضرت علی اکبر(ع) تاسیس کردیم هر کجا می‌رفتم آن‌ها را با خودم می‌بردم. مردم تعجب می‌کردند که این همه جوان هیپی دور این شیخ چه می‌کنند. حتی در یکی از سفرهایم که آنها را به مشهد برده بودم، بدون من به حرم رفته بودند. مرحوم اسدآقا خلخالی این جوانان را دیده و گفته بود چادر سرتان کنید! ناراحت شده و جواب داده بودند چرا متلک می‌اندازی سید؟ گفته بود اگر مرد هستید چرا مثل زن‌ها گیس بلند دارید آنها هم گفته بودند ما با آیت‌الله شاه‌آبادی هستیم ایشان فرمودند پیامبر هم موی بلند داشت و اشکالی ندارد. مرحوم آقای خلخالی هم گفته بود سلام مرا به ایشان برسانید. وقتی قضیه را شنیدم، گفتم من تا به حال راجع به قیافه و موی شما چیزی نگفتم ولی حالا یک سوال می‌کنم، چند نفر را سراغ دارید با این قیافه و تیپ در جامعه که عاشق و پیرو امام زمان(عج) باشند؟ گفتند هیچکس. گفتم حالا که یاور امام زمان به این شکل و قیافه سراغ ندارید چرا خودتان را سیاهی لشکر دشمنان آن حضرت می‌کنید. شما موهایتان را برخلاف مد و تیپ آنها اصلاح کنید هر وقت آنها موهایشان را کوتاه کردند شما هم بعکس عمل کنید. الغرض فردا دیدم همه موهایشان را تراشیده و نزد من آمدند حتی به یکی از این جوانان پیشنهاد کرده بودند هزار تومان می‌دهیم مویت را کوتاه نکن، قبول نکرده بود. آن‌ زمان پول سلمانی دو قران بود، هزار تومن خیلی پول می‌شد، ولی به‌حرف من گوش کرد بود. من زندگی و وقتم را صرف جوانان و مردم کرده بودم.

گفت‌وگو با قماربازان قهوه خانه
آیت الله شاه آبادی می گوید: یادم هست که یک بار شب اول ماه رمضان به مسجد می‌رفتم دیدم در قهوه‌خانه عده زیادی نشسته‌اند رفتم نماز و برگشتم دیدم قهوه‌خانه جای سوزن انداختن نیست و مشغول قمار و خلاف‌های مختلف هستند وکرکره آن‌را هم تا نیمه پایین کشیده‌اند. سمت قهوه‌خانه رفتم. رفقای مسجدی گفتند کجا می‌روید آقا، وضع اینجا خیلی خراب است، گفتم شما کاری به‌کار من نداشته باشید. کرکره قهوه‌خانه را بالا کشیدم و وارد قهوه‌خانه شدم و با صدای بلند به همه سلام کردم. آنها هم به احترام من بساط قمار و لهو و لعب‌شان را جمع کردند و یکی هم گفت برای سلامتی حاج‌آقا صلوات.

بلند گفتم اگر قدیمی‌ها لوطی بودند پس شما چه هستید؟ لوطی‌های قدیم یک عالم که بهشان اظهار علاقه می‌کرد برایش جان می‌دادند، من اینقدر به شما علاقه دارم ولی یک نفرتان سراغم نیامده؛ این است رسم لوطی گری؟ میخواهم دعوت‌تان کنم که فردا شب به خانه من بیایید، چای و زولبیا و قلیان هم هست، من هم برای‌تان حرف می‌زنم. القصه از فردا شب قهوه‌خانه تعطیل شد و به منزل ما آمدند. تا شب آخر ماه رمضان در صحبت‌هایم از آنها حلالیت طلبیدم که من را ببخشید وقت‌تان را گرفتم و سرتان را درد آوردم. یکی از همان آقایان قهوه خانه بلند شد گفت حاج آقا خیلی ناشکری!

من تا آن شب که منزلتان آمدم سر به سجده حق نگذاشته بودم ولی از آن شب نماز خوان شدم، نه تنها من فلانی هم همینطور. با اسامی مختلف و القاب خودشان یکی یکی صدایشان می‌کرد و اعتراف می‌کردند و من اشک می‌ریختم و خدا را شکر می‌کردم که توفیق خدمت به من عطا فرمود. این قدم اول بود. جمع کردن اراذل و قمار بازها از محله با کمک همین جوانان و تاسیس کتابخانه و تبدیل خانه پدری در خیابان امیرکبیر به مرکز آموزش عقائد و قرآن هم قدم دیگر بود.
همین جوانان در اول انقلاب و همچنین در زمان جنگ از بهترین نیروهای پاسدار و کمیته شدند و خدمات بسیاری انجام دادند و بعضی نیز به‌شهادت رسیدند. محمد رمضانی (که قبل از انقلاب به محمد راشکاپور معروف بود!) از پاسداران کمیته بود که وقتی در میدان ارگ متوجه شد که در کپسول گاز پیک نیک بمب گذاشتند برای جلوگیری از تلفات، آن‌ را به بغل گرفت و به ‌سمت فضای میدان دوید که همان‌جا منفجر شد و به‌درجه رفیع شهادت رسید. شهید علی‌اکبر صادقی و علی‌اصغر صادقی دو فرزند حاج محمدعلی خادم مسجد ما بودند که در همین جلسات تربیت شده بودند…. ‌

میراث ماندگار یک «آقازاده»

میراث مانای حق باوری
خلاصه آن که در زمره معلمان بی ادعای تاریخ می‌گنجید، معلم علم و ادب، اخلاق و معرفت، توکل و توسل، خلق نیکو و غمخواری، …. 
تلاطم روح او در پرتو ایمان به بالادستان خلقت، آرامش نداشت.
از هر منظر او را بنگریم، در زمره میراث مانای حق باوری است.
نام و یادش، همچون منظومه بلند اعتقادیش، ماندگار است./ میراث مانا : یادداشت حجت الاسلام محمدحسین معزی در نخستین سالگرد رحلت آیت الله نصرالله شاه آبادی

/6262 

مجله خبری recive.ir

دانلود نرم افزار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا