فرهنگ و هنر

یک پژوهشگر تاریخ: شاهان قاجار نسبتی با توسعه، ترقی و پیشرفت نداشتند

خبرگزاری فارس ـ تاریخ ـ رحمت رمضانی: اول آبان ۱۲۱۳ خورشیدی فتحعلی شاه قاجار در اصفهان درگذشت. او را نباید پادشاهی نیک اقبال دانست که جنگ بزرگ ایران و غرب در دوره زمامداری او روی داد و همگان از او به بدی یاد می‌کنند که بخش بزرگی از سرزمین ایرانیان را بر باد داد، اما نباید از نظر دور داشت که شکست ایران در این جنگ فقط به دلیل بی‌کفایتی او نیست و دلایل متعدد دیگری داشت که بعد از آن بسیاری از نخبگان ایران را به این نکته رساند که چرا ایران در این جنگ شکست خورد؟

برای یافتن این پرسش با «مظفر شاهدی» پژوهشگر تاریخ به گفت‌وگو نشستیم که خواهید خواند.

 هم‌زمان با برآمدن سلسله قاجار و به‌خصوص فتحعلی‌شاه قاجار، ایران در رویارویی با روسیه تزاری شکست سختی خورد که از ناحیه تمدنی قابل بررسی است. برخی این شکست را شکست و افول تمدن اسلامی می‌دانند و برخی آن‌را از بی‌عرضگی شخص فتحعلی‌شاه ناشی می‌دانند. شما شکست ایران را چگونه می‌دانید؟

 برای پاسخِ دقیق‌تر به‌این پرسش شما، باید مقدمه‌ای عرض کنم. با مرورِ کلیِ تحولاتِ سیاسی و نظامیِ کشور در دوران طولانیِ تاریخ قبل و بعد از اسلام ایران، به‌وضوح درمی‌یابیم که موضوع شکست‌ها و البته پیروزی‌های نظامی ایران در برابر بیگانگان، امر تازه و بدون سابقه‌ای نبود.

در آغاز سده نوزدهم میلادی که مقارن با شروع دوره سلطنت قاجارها در ایران است، حوزه سیاسی و جغرافیایی‌ای را که در ادوار مختلف تاریخی به عنوان ایران می‌شناسیم، طی حیات چندهزار ساله موسوم به‌عصر باستان و بعد هم دوران اسلامیِ خود، جنگ‌ها و درگیری‌های نظامیِ پیروزمندانه و البته توأمِ با شکستِ فراوانی را با مهاجمان و هماوردانِ خارجی و بیگانهِ خود تجربه کرده بود. اما حتی در همان برهه شکست ایران از روسیه تزاری در دوره فتحعلی‌شاه هم، این احساس و بلکه فهمِ هرچند کلی و پرابهام در میان برخی از دست‌اندرکاران بلندپایه قدرت و حکومت در ایران به‌وجود آمد که، همه آن شکست‌ها و پیروزی‌های پرشمارِ تاریخ طولانی گذشته، با شکستی که در مواجههِ نظامیِ اخیرِ ایران با ارتش روسیه تزاری (در دوره فتحعلی‌شاه قاجار) روی داده است، تفاوت‌هایی ماهوی داشته است.


یک نگارگری موسوم به تصویر فتحعلی شاه

واقعیت این است که به‌رغم تقریباً یک سده بی‌سامانیِ سیاسی ـ امنیتی و بروز جنگ‌ها و درگیری‌های نظامیِ داخلی و خارجیِ متعاقبِ پایان کارِ سلسله صفویه (سقوط اصفهان به‌دست افاغنه: ۱۷۲۲م) در آغاز سده نوزدهم میلادی در چارچوب همان مناسبات، برخوردها، تعاملات و تعارضاتِ سنتیِ جاری و ساریِ در روابطِ میانِ حکومت‌ها و کشورهای منطقه، ایران، به‌لحاظ نظامی و امنیتی، هنوز یک کشور ضعفیف و ناتوان محسوب نمی‌شد.

فقط حدود نیم قرن قبل از آن‌که آقامحمدخان سلسله قاجاریه را تأسیس کند، نادرشاه افشار، بی‌تردید یکی از بزرگترین نوابغ نظامی ایران و جهانِ آن روزگار، ضمن برچیدنِ بسیار آسانِ بساط حکمرانیِ قندهاریان شورشی و دیگر سرکشان داخلی، جنگ‌ها و درگیری‌های نظامیِ پیروزمندانهِ متعددی را با همسایگان شمالی، غربی و شرقیِ ایران تجربه کرده و به‌ نیروهای نظامیِ امپراتوری‌مغولی هندوستان و امپراتوری عثمانی و البته نیروهای متجاوز روسیه، شکست‌های سهمگینِ به‌شدت حقارت‌باری را تحمیل کرده بود.

ضمن این‌که در چارچوب همان مناسباتِ سنتی، خود شخص آقامحمدخان قاجار هم،‌ پادشاهی لایق و قدرتمند محسوب می‌شد که در آن دوره پرآشوبِ متعاقبِ مرگ کریم‌خان زند، توانسته بود با غلبه بر ‌مدعیان قدرت و سلطنت و دیگر گردنکشان و قدرت‌جویانِ متجاسر و مرکزگریز در اقصی نقاط کشور، بار دیگر، تمامیت ارضی و سرزمینی ایران را تأمین کرده و حکومتی متمرکز در حوزه سیاسی و جغرافیاییِ ایران تأسیس کند.

بنابراین در آستانه تشکیل سلسله قاجار و آغاز سلطنتِ آقامحمدخان و بلکه شروع سلطنتِ فتحعلی‌شاه قاجار، کلیت جامعه ایرانی، هنوز آن اعتماد به‌نفسِ دیرپای تاریخیِ خود را در مواجهه مقتدرانه و عزتمندانه در برابر بیگانگان، حفظ کرده بود.

حتی تا چند دهه آتی، ایرانِ قاجاری در چارچوب همان مناسباتِ سنتیِ مواجههِ با همسایگانِ سنت‌گرایش (مانند امپراتوری عثمانی، خانات شمال، حکومت‌های محلیِ شرق و شمالشرق)، قدرتی مهم و در مواردی تعیین‌کننده محسوب می‌شد. چنان‌که، حتی در همان بحبوحه تداوم درگیری‌های نظامیِ ایران با روسیه تزاری، بخش‌هایی از قشونِ تحت فرماندهی برخی شاهزادگان و دیگر سرداران نظامی قاجاریه، شکست‌های نظامیِ سنگینی را بر نیروهای متجاوز عثمانی در غرب و گردنکشان و متجاوزان مرزی در مناطق شرقی و شمالشرقی کشور وارد می‌کردند.

اما آنچه در مواجههِ نظامی و بلکه دیپلماتیک و سیاسیِ ایرانِ دوره فتحعلی‌شاه قاجار با روسیه تزاری و به‌تبع آن دو کشور بریتانیا و فرانسه روی داده، ادامه یافت، تفاوتِ ماهویِ تمدنی، گفتمانی و پارادایمیک با درگیری‌های نظامی و مناسبات سیاسی و دیپلماتیکِ سنتیِ پیشین داشت.

آنچه در مواجههِ نظامی و بلکه دیپلماتیک و سیاسیِ ایرانِ دوره فتحعلی‌شاه قاجار با روسیه تزاری و به‌تبع آن دو کشور بریتانیا و فرانسه روی داده، ادامه یافت، تفاوتِ ماهویِ تمدنی، گفتمانی و پارادایمیک با درگیری‌های نظامی و مناسبات سیاسی و دیپلماتیکِ سنتیِ پیشین داشت

البته ایران، حداقل از دوره صفویه بدان‌سو، با قدرت‌های اروپایی، ارتباطاتِ سیاسی، دیپلماتیک و گاه نظامی و امنیتی پیدا کرده بود. اما دامنه کمی و کیفی آن قبیل ارتباطات و برخوردهای ایجابی و سلبی، هنوز تا آن حد گسترده و تعیین‌کننده نشده بود که با وضوح و آشکاره‌گیِ بسنده‌ای، شکاف در حالِ گسترشِ معرفتی، گفتمانی و به‌تبع آن تمدنیِ فیمابین را نمایان سازد. بنابراین در پاسخ به‌بخش دوم پرسش شما باید عرض کنم تا جایی که به‌یافته‌ها و ارزیابی‌های تاریخی و تحلیلی من مربوط می‌شود در چارچوب آن مناسبات سنتیِ دیرپایِ جاری و ساری در روابط سلبی یا ایجابی ایران با ممالک و قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی، شخص فتحعلی‌شاه، پادشاه و حکمرانِ ضعیف و ناتوانی محسوب نمی‌شد و هم‌چنان که می‌دانیم، برغم آن‌همه فشارها و بحران‌های سیاسی، امنیتی و نظامی داخلی و خارجی (که جنگ‌های دوگانه ایران با روسیه تزاری مهمترین همه آنها بود)، فتحعلی‌شاه، نقش مؤثری در تحکیم و تقویتِ موقعیتِ سلسله قاجاریه ایفا کرد و هنگامی که پس از حدود ۳۸ سال سلطنت درگذشت، اوضاع کلی کشور، ‌ثباتی قابل قبول پیدا کرده بود.

با این توضیح لازم که شکست نظامی سنگین ایران از ماشین جنگیِ مدرن و روزآمد روسیه تزاری در مجموع، به‌کلیت حاکمیت قاجار، این موضوع را حالی کرد که فراتر از منطقه،‌ و بالاخص در میان کشورهای اروپایی، تحولات و مناسباتِ سیاسی، نظامی و البته تکنولوژیکیِ بی‌سابقه‌ای شکل گرفته است؛ تحولات و مناسباتی که هنوز اطلاعِ چندانی از دامنه کمی و کیفی آن وجود نداشت. اما آنچه بود، این فهم پیدا شده بود که این‌همه فاصله عمیق میان ناکارآمدی و عقب‌ماندگیِ ایران با کشورها و قدرت‌های اروپایی نمی‌تواند اتفاقی طبیعی بوده باشد.

 آیا فتحعلی‌شاه وارث ضعف و انحطاط ایرانیان بود یا عامل انحطاط ایران؟

برای پاسخ به‌این پرسش شما باید به‌عقب برگردیم و برخی گذرگاه‌های تاریخی ایرانِ پس از اسلام را از منظر فکری، معرفتی و تمدنی مورد بررسی و ارزیابی قرار بدهیم.

دوران طلایی شکوفایی فکری، فرهنگی و علمیِ جهان اسلام را قرونِ سوم تا پنجم هجری قمری دانسته‌اند که در آن فاصله،‌ شاهد شکل‌گیری تدریجی جنبش‌ها و حکومت‌های محلیِ و گاه فراگیرترِ ایرانی در بخش‌های مختلف حوزه جغرافیاییِ ایران هستیم که هنوز بخشی از قلمرو سرزمین‌های به‌مراتب گسترده‌تر و پهناورتر اسلامی محسوب می‌شد.

اسناد و منابع موجود به‌وضوح نشان می‌دهد که در آن میان‌پرده شکوفایی فکری، فرهنگی و علمی،‌ نقش ایرانیان در پیشبرد تمدن اسلامی قابل توجه بود. این سه قرن همان دوره‌ای است که در فضای کمابیش آزادفکریِ و آزاداندیشی حاکم بر کلیت جهان اسلام، دانشمندان و صاحبان فکر و اندیشه در ارتباط و پیوند علمی و فرهنگی با حوزه‌های تمدنیِ دیگر، از جمله میراث فرهنگی، علمی و تمدنیِ یونان در عرصه‌های گوناگون علمی، فرهنگی و معرفتی گام‌هایی مهم و مؤثر برمی‌داشتند و چه بسا اگر تلاش دانشمندان و محققان جهان اسلام و ایران در اقتباس و ترجمه میراث علمی و فرهنگی یونان و غیره نبود بخش اعظمی از میراث فکری،‌ فلسفی و فرهنگی یونان باستان و برخی تمدن‌های هم‌جوار دیگر برای همیشه نابود و از میان می‌رفت.

دانشمندان و فیلسوفانی مانند ابن‌سینا، محمد بن ذکریای رازی، فارابی، سهرودی و دیگران محصول همان دوره شکوفایی فرهنگی،‌ علمی و معرفتیِ جهان اسلام به‌طور کلی و ایران به‌طور خاص هستند.

هم‌چنان که اروپای جدید، پس از قرن‌ها سکوت و سکون و عقب‌ماندگی فکری،‌ فرهنگی و علمی، فقط از طریق ترجمه و بازگردانیدن دوباره آثار مذکور از زبان‌های عربی و فارسی به‌لاتین و دیگر زبان‌های اروپایی بود که،‌ توانست بر بخش‌های مهمی از میراث علمی، فرهنگی و فلسفیِ یونان باستان و دیگر میراث مکتوب جهان قدیم دست پیدا کند.

اما تا جایی که به‌ایران و کلیت جهان اسلام مربوط می‌شد، از حدود قرن پنجم هجری قمری بدان‌سو، آن فضای آزادفکری و آزاداندیشیِ حامل شکوفایی فکری، فرهنگی و علمی ادامه نیافت و از آن پس، ما شاهد رکود و سکون فکری، فرهنگی و علمیِ روزافزونی در بخش‌های مختلف جهان اسلام و از جمله حوزه جغرافیایی ایران هستیم.

این دوره سکون و سکوتِ تدریجی ولی مداوم فکری، فرهنگی و علمی در حوزه جغرافیایی ایران، کمابیش با آغاز حکومت سلجوقیان در ایران هم‌زمان می‌شود و بعد هم در دوره حکومت‌های ویرانگر مغولان، تیموریان و تا حدی آق‌قویونلوها ادامه می‌یابد.

در آن میان،‌ با استقرار و تثبیت سلسله صفویه در ایران، که پس از سده‌ها، حکومتی ایرانی‌ ـ شیعی‌شده در حوزه جغرافیایی ایران شکل گرفت؛ بار دیگر، زمینه‌هایی برای تجدید حیات فکری، فرهنگی و معرفتی ـ فلسفی جامعه ایرانی فراهم آورد.

ظهور اندیشمندان و علمایی مانند میرداماد (میربرهان‌الدین محمدباقر استرآبادی فیلسوف، متکلم و فقیه نامدار: ۹۶۹ ـ ۱۰۴۰ق)، شیخ بهایی (بهاءالدین محمد بن حسین عاملی، حکیم، فیلسوف، عارف، منجم، ریاضیدان: ۹۵۳ ـ ۱۰۳۰ق) و ملاصدرا (صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی صدرالمتألهین، حکیم و فیلسوف و بنیانگذار حکمت متعالیه: ۹۷۹ ـ ۱۰۴۵ق) در فضای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، فکری و فلسفی ایران،‌ نشان و بلکه حاصل نوعی بازاندیشی فکری و رنسانس فرهنگی در جامعه ایرانیِ دوره صفویه بود که علاوه بر رهیافت‌های فکری، فلسفی و فرهنگی در عرصه‌های گوناگون علمی و  تمدنی هم نمود قابل توجه و بلکه فراوانی یافت.

اما، این روند به‌دلایل گوناگون، دیرپا نشد و بالاخص از اواخر دوره سلطنت شاه عباس اول،‌ شاهد رکود و بلکه عقب‌گرد تدریجی در حوزه‌های گوناگون فکری،‌ فرهنگی و معرفتی جامعه ایرانی هستیم.

قراین و منابع موجود نشان می‌دهد ایران عصر شاه عباس اول،‌ هنوز، به‌لحاظ فکری، فرهنگی و بلکه تمدنی هماوردی‌ها و بلکه رقابت‌هایی با کشورهای اروپایی دارد؛ اما کمابیش، درست از برهه‌ای که ایران در دوره دوم سلطنت صفویه (از اوایل قرن هفدهم میلادی) به‌دلایل گوناگون سیاسی، فرهنگی و فکری، از این میان‌پرده اخیر تمدن‌سازیِ خود عقب‌نشینی کرده و تا واپسین سال‌های قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم در اقسامی از بحران‌های پایان‌ناپذیر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، امنیتی و بلکه سرزمینی گرفتار شده و سیری قهقرایی را تحربه می‌کرد، اکثری از کشورهای اروپایی،‌ به‌پشتوانهِ آن تجدید حیات تدریجیِ فکری،‌ فرهنگی و معرفتی خود طی قرون ۱۵ و ۱۶ میلادی،‌ به‌سرعت، تحولاتِ سیاسی، مدنی، تمدنی و فنی ـ تکنولوژیکیِ بدون سابقه‌ای را از سر می‌گذراندند. بدین‌ترتیب، ایران و جامعه ایرانی در شرایطی، بی‌خبر از اوضاع و احوال جهانی و بلکه خسته و ناتوان از تحملِ قریب به‌دو قرن بحرانِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامیِ ویرانگر، پای در قرن نوزدهم میلادی می‌گذاشت، که کشورهای اروپایی از آن مناسبات و تعاملاتِ سنتی پیشین فرسنگ‌ها فاصله گرفته  و تحولات فکری، فرهنگی، سیاسی، معرفتی، فلسفی و به‌تبع آن، علمی و فنی ـ تکنولوژیکی بی‌سابقه و تا جایی که به‌کلیت جامعه ایرانی مربوط می‌شد، به‌پیشرفت‌های غیرقابل درکی نائل آمده بودند. به‌عبارت دقیق‌تر در آستانه قرن نوزدهم و آغاز سلطنت قاجارها و دوره سلطنت فتحعلی‌شاه، کلیت اروپا فاصله و شکاف معرفتی، فلسفی، گفتمانیِ و به‌تبع آن علمی،‌ فنی و تکنولوژیکی پرناشدنی‌ای با اکثری از دیگر نقاط جهان و از جمله ایران و جامعه ایرانی پیدا کرده بود.

در آن برهه، مبانی فکری و معرفتی اروپا و کشورهای اروپایی دیگر نسبتی با وضعیت سنتی و پیشامدرن نداشت و به‌اصطلاح تحولی پارادایمی را در حوزه‌های گوناگون فکری، فلسفی و معرفتی پشت سرگذاشته بود که مبانی گفتمانی آن دیگر بنیانی در وضعیت سنتی و پیشامدرن نداشت؛ در حالی که، کلیت ایران و جامعه ایرانی و البته اکثری از دیگر کشورها و مناطق جهان، بی‌خبر از آنچه در جهان اروپایی رخ داده بود در همان جهان سنتی و پیشامدرنِ خود سیر می‌کردند. بدین‌ترتیب، ‌باید عرض کنم،‌ فتحعلی‌شاه و بلکه کلیت سلسله قاجاریه در آغاز امر، وارث و میراث‌دار آن انحطاط دیرپای تاریخیِ دامنگیرِ کلیت جامعه ایرانی بودند.

 اصولاً برخی آشنا شدن ایرانیان با مفهوم «توسعه» را پس از شکست‌های نظامی ایران از روسیه تزاری در دوره فتحعلی‌شاه قاجار می‌دانند. مفهوم توسعه در ایران از چه زمانی آغاز شد و نحوه مواجهه ایرانیان با توسعه چگونه بود؟

 البته کاربرد واژه و مفهوم توسعه در ادبیات سیاسی و اقتصادی ایران سابقه زیادی ندارد. در نوشته‌ها و نشریات و نیز در ادبیات سیاسی و اقتصادی دوره قاجار (عمدتاً هم دوره متأخرتر قاجار) بیشتر با مفهوم «ترقی» مواجه هستیم. همچنان‌که این مفهوم در دوره سلطنت پهلوی عموماً جای خود را به‌واژه «پیشرفت» می‌دهد.

توسعه مفهوم جدیدتری است و در گفتمان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی چند دهه اخیر نمود محسوس‌تری پیدا کرده است و حوزه معنایی گسترده‌تری را در عرصه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در برمی‌گیرد.

باید عرض کنم، حداقل دو سده قبل از دوره سلطنت فتحعلی‌شاه و در دوره شاهان صفوی، تلاش‌هایی برای نوسازی و روزآمد کردن سازوبرگ و تجهیزات نظامی ایران توسط متخصصان و مستشاران اروپایی صورت گرفته بود.

چنان‌که در دوره سلطنت شاه عباس اول برادران شرلی به‌هدف راه‌اندازی صنعت توپ‌ریزی، که در جایگاه یک سلاح مرگبار جدید و البته به‌شدت تأثیرگذار در جنگ‌های آن دوره ایران و عثمانی، علیه قشونِ مجهزِ به‌سلاح‌های سنتیِ ایران به‌کار گرفته می‌شد، به‌ایران آمدند.

بنابراین موضوعِ توجه ایرانیان به‌نقش و اهمیت صنعت نظامی جدید، که اروپاییان مسقط‌الرأس آن به‌شمار می‌آمدند، بی‌سابقه نبود. هم‌چنان که این روند نوسازی و بهره‌گیری از سلاح‌های جدید اروپایی بالاخص در دوره نادرشاه که تقریباً تمام دوره حکمرانی‌اش در اقسامی از جنگ‌ها و درگیری‌های نظامی داخلی و خارجی سپری شد، بیش از پیش دنبال شد.

با این احوال تا دوره سلطنت فتحعلی‌شاه و وقوع جنگ‌های دوگانهِ مصیبت‌بار ایران و روسیه تزاری، حکومت‌های وقت و در مجموع کلیت جامعه ایرانی، چنان‌که باید متوجه فاصله‌گرفتنِ و شکاف‌های رو به‌تزایدِ فنی و تکنولوژیکی اروپاییان با آنچه در ایران و منطقه می‌گذشت، نبود و شاید، اگر هم تا حدی متوجه این تفاوت‌ها و بلکه برتری‌های فنی و نظامی اروپاییان شده بود،‌ اما هیچگاه اهمیت و مبانی فکری و معرفتی آن را درنیافته بود.

اما فقط در دوره فتحعلی‌شاه بود که ایران، برای اولین بار، به‌طور جدی و گسترده با یک قدرت آشکارا توانمندِ مجهزِ به‌فن‌آوری‌ها، دیسپلین و نظم نوین نظامی و تجهیزاتی رو در رو شد؛ و مهمتر از آن، بخش‌هایی از هیأت حاکمه سیاسی و فرماندهی نظامیِ قاجار، با وضوح بیشتری دریافتند که این هماوردی نظامی جدید و بالاخص تبعات مصیب‌بار آن، تفاوتی کمابیش ماهوی با جنگ‌ها و درگیری‌های نظامی و به‌تبع آن شکست‌ها و پیروزی‌های پیشینِ ایران در برابر همسایگان و دیگر مهاجمانِ به‌خاک کشور داشته است.

البته که از آن مقطع برخی پرسش‌ها در دلایل آن‌همه ترقیِ اروپاییان و احیاناً عقب‌ماندگی ایران و ممالک مشابه آن در میان ارباب کشوری و لشکری و هیأت حاکمه مطرح شد و راهکار‌هایی مانند دعوت از معلمان و متخصصان خارجی و نیز اعزام کسانی به‌اروپا برای فراگیری علوم و فنونِ اروپایی اندیشیده شد؛ که تصور می‌رفت، این قبیل راهکارها، ولو بتدریج، از فاصله دو دنیای ایرانی و اروپایی در مراتب مختلف فن و آیین جهانداری خواهد کاست و موجبات ترقی ما را فراهم خواهد آورد؛ اما نه در آن برهه و نه حتی طی دهه‌های بعد، دامنه فهم و شناختِ کلیت جامعه ایرانی از اروپا و اروپاییان از سطح همان دستاوردهای تمدنی و فنیِ جدید فراتر نرفت و به‌ویژه، از مبانی فکری، معرفتی و فلسفیِ تحول و توسعهِ علمی و فنی اروپاییان، درک چندانی حاصل نشد.

 شاهان قاجار چه نسبتی با توسعه داشتند؟ آیا کوشش‌های آنان ناکافی بود که منجر به‌ تغییرات لازم در جامعه ایران نشد؟

شاهان قاجار، نسبت معناداری با توسعه یا حتی مقولاتی مانند ترقی و پیشرفت نداشتند. اگرچه در دوره فتحعلی‌شاه،‌ در مقطعی با پایمردی افرادی مانند عباس‌میرزا ولیعهد و میرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی وزیر او، تلاش‌هایی برای انجام پاره‌ای اصلاحات و آموزش‌های نظامی، مدیریتی و علمی صورت گرفت؛ اما آن قبیل علایق و تلاش‌ها ارتباطی با موضوع و مفهوم توسعه یا حتی پیشرفت و ترقی نداشت.

در دوره سلطنت محمدشاه، جانشین فتحعلی‌شاه، اقدام قابل اعتنایی در مسیر ایجاد تحولی معنادار در عرصه‌های گوناگون فنی، علمی و آموزشی شکل نگرفت؛ اما در همان آغازین سال‌های سلطنت ناصرالدین‌شاه، به‌همت میرزاتقی‌خان امیرکبیر صدراعظم وقت، موضوع ضرورت انجام اصلاحات در عرصه‌های گوناگون آموزشی، نظامی، فنی، قضایی، اداری،‌ فرهنگی و برخی دیگر از جنبه‌های حکمرانی با جدیت بیشتر و عملی‌تری پی گرفته شد،‌ که هرگاه، عمر صدارت او طولا می‌شد و یا حتی پس از او، حاکمیت با جدیت، نظم و عملگرایی بیشتری مسیری را که امیرکبیر ریل‌گذاری کرده بود ادامه می‌داد، احتمالاً گام‌های محسوس‌تر و امیدوارانه‌تری در راستای اصلاحات برداشته می‌شد که چنین نشد.

هم‌چنان‌که طرح‌ها و تلاش‌های جسورانه و البته خام و آسیب‌زای افرادی مانند میرزاحسین‌خان سپهسالار برای گره زدن موضوع پیشرفت و انجام اصلاحاتِ اقتصادی، فنی، اداری و آموزشی ایران به‌گسترش نفوذ و حضور سیاسی، فنی، مالی ـ اقتصادی و بلکه نظامی کشورهای قدرتمند و البته استعماریِ وقت اروپا در ایران، به‌دلیل مخالفت‌های گسترده‌ای که شکل گرفت، به‌جایی نرسید.


ناصرالدین‌شاه در سفر اول خود به اروپا، سوار بر کالسکه به اتفاق حسین سپهسالار (مشیرالدوله) و ولیعهد یکی از کشورهای اروپایی

البته که در دوره کمابیش طولانی سلطنت ناصرالدین‌شاه امتیازاتِ مالی ـ اقتصادی، تجاری، عمرانی و فنی متعددی، عمدتاً به‌دو کشور استعماری انگلستان و روسیه تزاری داده شد، اما هیچیک از این امتیازات، نسبت چندانی با موضوع و مسیر ترقی، پیشرفت و احیاناً توسعه کشور نداشت و چه‌بسا در اکثری از موارد، خود موانعی بزرگتر بر سر راه پیشرفت کشور ایجاد می‌کرد. بنابراین،‌ باید عرض کنم، نه هیأت حاکمه قاجار و نه حتی الیت سیاسی، فرهنگی و فکریِ ایران در آن دوره، به‌درک عمیق و درستی از بنیان‌های فکری، فرهنگی، علمی،‌ معرفتی و فلسفیِ آنچه طی چند سده اخیر موجباتِ تحولِ تمدنیِ جهان غرب با محوریت اروپا را فراهم آورده بود، نرسیدند.

با این احوال، بالاخص تلاش منورالفکران و الیت سیاسی، فرهنگی و مراجع مذهبی جامعه ایرانی برای نجات ایران از عقب‌ماندگی و یافتن راهکار‌هایی برای قراردادن کشور در مسیر نوسازی، پیشرفت و ترقی ادامه یافت و هم‌چنان‌که می‌دانیم، مهمترین علاج و بلکه بسترسازیِ برای قرار گرفتن کشور در مسیر پیشرفت و ترقی در برانداختن نظام سیاسی قدیم و برپایی نظام مشروطهِ مبتنی بر قانون اساسی جستجو شد، که تصور می‌شد در چارچوب و پرتوِ نظام مشروطه و قانونی حکمرانی و سیاست‌ورزی، آرزوی دیرپاترِ رهایی از عقب‌ماندگیِ سیاسی،‌ اقتصادی، علمی ـ آموزشی و فنی و تکنولوژیکی و گام نهادنِ کشور در شاهراه! نوسازی و تجدد برآورده خواهد شد.

اگرچه کلیت نظام مشروطه و قانونی سیاست‌ورزی، گامی مهم در راستای عبور جامعه ایرانی از وضعیتِ سیاسی،‌ اجتماعی و فرهنگیِ پیشامدرن و خودکامه حکمرانی محسوب می‌شد؛ اما به‌دلایل عدیده، دریچه‌ای در مسیر ترقی و پیشرفت کشور گشوده نشد.

طی ۱۰ ـ ۱۵ ساله متعاقب پیروزی انقلاب مشروطه که مقارن با سال‌های پایانی حیات سلسله قاجار در ایران بود، بحران‌های فراوانِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی ـ نظامیِ دامنگیر کشور، کمترین فرصت و امکانی برای طرح و پرداختنِ به‌مقولاتِ مهمتری از جنسِ ترقی و توسعه باقی نمی‌گذاشت.

انتهای پیام/


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا