فرهنگ و هنر

چه شرایطی در ایران باعث ظهور دانشمندان بزرگ در قرن چهارم هجری شد؟

چه شرایطی در ایران باعث ظهور دانشمندان بزرگ در قرن چهارم هجری شد؟

۱. به نظرم این پیش فرض که ما در قرن چهارم و شاید دقیق تر بگویم قرن سوم و چهارم دانشمندان بزرگی داشته ایم، محل تأمل است. آیا هیچ آمار درستی از شمار مدارس و دانشمندان و کتابهای علمی محض در نسبت به کل سرمایه های موجود در تمدن اسلامی داریم؟ مسلماً کلی گویی و شهرت در این زمینه، یکی از بلاهای اصلی است که در اغلب قضاوت های ما در این زمینه ها وجود دارد. بویژه از وقتی خواستیم عظمت گذشته را نشان دهیم. من توجه دارم که گزارش هایی در این زمینه هست، اما بر اساس آنچه واقعیات موجود در جهان اسلام به ما نشان می دهد و میراثی که مانده است در این باره، نیاز به تأمل داریم. شاید با ایجاد تفریق بین جنبه های کیفی و کمی علم، بتوانیم در این باره مرزی را مشخص کنیم. اشاره خواهم کرد.

۲. مساله ای که می تواند گره از کار ما بگشاید این است که بدانیم روند کلی تفکر علمی در جامعه اسلامی ما در قرن سوم و چهارم، آیا واقعاً و به معنای دقیق کلمه «علمی» بوده است یا نه. این مساله جدای از بررسی وضعیت متفکران، مربوط به این است که بدانیم «تفکر غالب» یا همان گفتمان (علمی یا هرچه بوده) در جامعه آن دوران به چه صورت بوده است. ما هنوز و دقیقاً وضعیت تاریخ علم در شرق اسلامی را که خودمان بخشی از آن هستیم نمی دانیم. سنجش درست وضعیت علم با همه معیارهای دقیق، یک تخصص جدی است وغالب آنچه در باره گذشته نوشته شده، مطالب کلی و تبلیغی و غیر دقیق
است.

۳. یک سوال مهم این است که وضعیت علم در شرق اسلامی قرن سوم و چهارم با وضعیت علم در عصر طلایی یونان چه تفاوتی دارد؟ این تفاوت جدای از مطالبی که در سطح کلی علمی می شود گفت، بر این اساس است که آیا پارادایم های علمی ایجاد شده در یونان، در دوره اسلامی، تغییری کرد یا نه، یا تنها همانها تکرار شد؟ به نظر می رسد پاسخ منفی است، یعنی اینکه در واقع چیزی تغییر نکرد، و همان تفکر علمی یونان در فیزیک و شیمی، طب، نجوم و…. یکسره باقی ماند. کنار آنها شبه علم هایی هم درست شد که ارزش مرور ندارد. ما می دانیم، تا وقتی پارادایم های اصلی تکرار می شوند، هیچ نوع تحول علمی پدید نمی آید. بسیای از این شبه گزارش های علمی، با لعاب حدیث و برداشت قرآنی هم مقدس و غیر قابل تغییر شد. از آن بگذریم. در واقع، جدای از آنکه ممکن است گفته شود هرچه از نظر علمی بود، چون داخل همان حال و هوای «علم یونانی» است، اساسش متعلق به جای دیگری است، اساساً چون تحول و انقلابی در علم صورت نگرفته، نمی شود دوره اسلامی را با دوره یونانی متفاوت دید. به عبارت دیگر، مهم ظهور چند متفکر و عالم حاشیه نویس و شارح و جمع کننده بین مشرب ارسطو و افلاطون نیست که در صورت وجود شرایط خاص، بودنشان مهم است، بلکه مهم تحقق «انقلاب علمی» یا لااقل نشانه هایی از آن است که لازمه آن تسلط و غلبه بر پارادایم قبلی، انتقاد از آن، و نشان دادن غلبه گفتمان علمی جدید بر علم قبلی و قبولاندن انقلاب علمی به مخاطبان اهل فن و فهم است.

بدین ترتیب و در مرحله اول، خواستم عرض کنم، به رغم رشد کمی قابل ملاحظه ای که در برخی از شقوق علم در دوره اسلامی صورت گرفته، شرق اسلامی، قادر به رهبری یک انقلاب علمی در قرن های سوم و چهارم نشد و همین امر است که ما ضمن آنکه قبول داریم تکانی به وضع علم در جامعه دادیم، از مرحله قبلی که تسلط همان پارادایم یونانی است، عبور نکردیم. اینکه عبور نکردیم، امری روشن است، و ما لایه ای از ابهام هم به دلایل مختلف روی آن کشیدیم و دوره های بعد که آثار آن لایه کشی غیر علمی آشکارتر شد، همان علم یونانی را هم تحریف شده و خارج از ریل، به صورت تکرار مکررات، با عرض معذرت، در کارهای بعدی قرن هفتم تا سیزدهم هجری نشخوار کردیم.

مجله خبری recive.ir

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا