پنج شنبه های شهدایی/دیدار امام راحل؛ آرزویی که تحقق یافت
به گزارش خبرگزاری فارس از سروستان، در پنج شنبه شهدایی این هفته، میزبان نوجوان دریا دلی، هستیم که عاشق دفاع از این آب وخاک بود ولی خاک زمین او را پایبند این دنیا نکرد و در نوجوانی آسمانی شد.
در 27 اسفند ماه سال 1350 مصادف با 19 محرم الحرام در شهر کوهنجان منزل خلیل رضایی پسری به دنیا آمد که روحانی محل که جهت ایام عزاداری به محل آمده بود بعد از گفتن اذان و اقامه در گوش این کودک نام وی را غلام حسین گذاشت.
در سن 7 سالگی با شروع راهپیمایی و تظاهرات در شیراز و کوهنجان، همراه با اعضای خانواده شرکت می کرد و بعد از پیروزی انقلاب همواره در مراسمات حضور داشت.
خوش اخلاقی و خوش رفتاری در او موج می زد
پدرش مغازه دار بود و او نیز به پدر کمک می کرد و از آنجا که کاسب باید خوش اخلاق و خوش رفتار باشد در وجود غلامحسین این دو خصوصیت موج می زد.
با شروع جنگ تحمیلی، رفتن به جبهه و دفاع از مرزبوم و انقلاب را خیلی دوست داشت به طوری که چندین مرتبه تصمیم گرفت به جبهه برود ولی به دلیل سن کم و نداشتن مو و ریش در صورت او را برگرداندند و از اعزام وی جلوگیری کردند.
یک مرتبه با گریه و التماس گفت مرا به جبهه اعزام کنید، اگر موافقت نکنید روز قیامت جلوی راهتان را می گیرم که مانع من شدید، مسئول اعزام به او گفت: اگر به جبهه رفتی و اسیر شدی عراقی ها به ما چه می گویند؟ نمی گویند این که هنوز ریش هم در نیاورده؛ با این حرف دیگر اصرار نکرد و به خانه برگشت.
در مرحله ی بعد با دست بردن در شناسنامه خود موفق شد به جبهه اعزام شود.
از بهمن ماه سال 1365 در سن 15 سالگی چهار مرتبه به جبهه رفت و چندین مرتبه هم مجروح و شیمیایی شد و هیچ کس از موضوع با خبر نشد.
طبق اظهارات همسنگران، وی در جبهه رشادتها و شجاعتهای زیادی از خود نشان می داد، به عنوان نمونه یک قبضه توپ از طرف دشمن، مرتب بر نیروهای ایرانی آتش می ریخت و باعث شهادت تعدادی از رزمندگان می شد او با شجاعت زیاد آن قبضه توپ را منهدم کرد.
بسیجی نمونه ای که به آرزویش رسید
بعد از آن او را به عنوان بسیجی نمونه انتخاب و به دیدار حضرت امام فرستادند و یک عدد قاب به عنوان هدیه از امام گرفت از شدت خوشحالی آن قاب را به سینه اش می فشرد، گریه می کرد و می گفت خدایا امام را دیدم و جز شهادت آرزوی دیگری ندارم.
یک سالی که جبهه بود وقتی به خانه بر می گشت به مادرش می گفت از تو می خواهم که مرا حلال کنی و برای شهید شدنم دعا کنی.
آخرین دیدار که آن شهید بزرگوار با خانواده داشت به آنها گفت این بار که به جبهه رفتم دیگر منتظر نباشید که برگردم، منتظر یک صندوق پر از گل باشید.
غلامحسین رضایی، در تاریخ 20 دی ماه 1366 در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید.
گوشه هایی از وصیت نامه این شهید بزرگوار
میز و نیمکت، سنگر و قلم، اسلحه است
توصیه من به معلمان گرامی این است که بیشتر در صحنه حاضر شوند و دانش آموزان عزیز بدانند که مدرسه جبهه آنها و میز و نیمکت آنها سنگر و قلم آنها اسلحه آنهاست.
بنابر این به هیچ عنوان مدرسه را خالی نگذارند، چون امام عزیزمان فرمودند اول درس بعد جبهه و توصیه این بنده حقیر به امت حزب الله و شهید پرور این است که در مراسمات و تظاهرات شرکت کنند، زیرا همین مراسمات و تظاهرات است که پشت دشمنان اسلام را به لرزه در می آور
فقط برای امام حسین (ع) لباس مشکی بپوشید
و تو ای مادر می دانم که برای من بسیار زحمت کشیده اید ولی من در نزد شما امانتی بیش نبودم و اینک صاحب امانت (خداوند ) این امانت را از تو گرفته است .
مادر برای من گریه مکن و لباس سیاه به تن مکن، اگر می خواهید گریه کنید و لباس سیاه بپوشید در روز عاشورا و به یاد سرور آزادگان حسین بن علی علیه السلام گریه کنید و لباس سیاه بپوشید
پدر بزرگوارم می دانم که من در طول زندگیم نتوانستم برای شما فرزند خوبی باشم و در کار و زندگی به شما کمک نمایم امیدوارم که مرا ببخشید.
حجاب، کوبنده تر از خون شهید
خواهرم، حجاب خود را رعایت کن زیرا به گفته شهیدان، حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است و مانند حضرت زینب سلام الله علیه صبور و استوار باشید.
برادرم سلاح بر زمین افتاده برادرت را بردار و با کافران پیکار کن و در تمام زندگی حرف پدر و مادر را سر لوحه زندگی خود قرار دهید چونکه پدر و مادر خوبی و خوشی فرزندان خود را می خواهند.
انتهای پیام/ ج