خوزستان

روایت پیاده‌روی بهبهانی‌ها تا قدمگاه امام رضا

به گزارش خبرگزاری فارس از بهبهان، میلاد خراسانی، بهبهان یا ارجان جز شهر‌های کهن با سابقه تاریخی ایران است که قدمت تاریخی آن به هزاره دوم پیش از میلاد بر می‏گردد و در جنوب شرقی استان خوزستان قرار گرفته است.

امام رضا (ع) سال ۲۰۱ هجری قمری و زمان هجرت از مدینه تا طوس در مسیر حرکت از شهر بهبهان یا ارجان قدیم گذر می‌کنند و مسجد بکان محل توقف قافله می‌شود، به خجستگی این اتفاق تاریخی و مبارک نام مسجد بکان به مسجد امام رضا(ع) تغییر می‌یابد.

با وجود روایات، اسناد و آثار تاریخی که محل‌هایی را که امام در آنها اقامت داشته‌اند در شهر بهبهان نشان می‌دهد اما به علت کم توجهی، این محل‌ها یا بطور کلی از بین رفته یا به فراموشی سپرده شده است. 

یکی از آن بناها در جنوب شرقی میدان هلال احمر در منطقه‌ای مسکونی واقع شده و این اثر تماما از بین رفته است. همچنین در بافت قدیمی بهبهان با پیگیری برخی مردم بنایی وجود دارد که بعدها بر بنای ویران شده اولیه ساخته شده و مردم در آن مراسم و دعا برگزار می‌کنند .

یکی از کرامات امام رضا (ع) در منطقه ارجان رویش گل نرگس است. گل نرگس نامی است که از حدود هزار و ۲۰۰ سال قبل با نام شهر بهبهان و شهر ارجان عجین شده است روایت است که به برکت قدوم مبارک امام هشتم شیعیان جهان، امام رضا علیه السلام، نرگستان شهر بهبهان پا گرفته است این گل در منطقه‌ای محدود به صورت طبیعی رشد می‌کند.

 

پیاده‌روی تا قدمگاه

طبق رسم سال‌های گذشته و با توجه به سنت حسنه مردمان این دیار، مردم شهرهای بهبهان و منصوریه در سالروز شهادت امام هشتم(ع)، مسیر ۱۰ کیلومتری مساجد و امامزادگان بهبهان و منصوریه را تا مسجد تاریخی و قدمگاه متبرک حضرت رضا(ع) با پای پیاده طی می‌کنند و در این مراسم بزرگ و مردمی، مومنان عزادار از اوایل صبح روز شهادت به صورت دسته‌های سینه‌زنی از مساجد و امامزادگان بهبهان و منصوریه به سمت قدمگاه حضرت حرکت و در طول مسیر نیز موکب‌های متعدد رضوی از آنان پذیرایی می‌کنند.

روایت عکاس 

یکی از عکاسان که تجربه حضور در این مراسم باشکوه را دارد روایتی جذاب و شنیدنی از این پیاده‌روی مردمی که به عشق قدم‌های امام هشتم هر ساله در سالروز شهادتشان انجام می‌شود را در گفت‌وگویی صمیمانه با ما در میان گذاشت؛ او خاطره‌اش از آن روز را بدین‌گونه توصیف کرد:

هرسال بعد از برگشتن از پیاده‌روی اربعین تمام هوش و حواسم متوجه مراسم پیاده‌روی قدمگاه امام رضا(ع) میشد چرا که برای من تداعی‌گر حال‌وهوای کربلا بود.

شب قبل از مراسم پیاده‌روی قدمگاه، دوربین و وسایلم را آماده کردم چون عکاسی در روز قدمگاه را خیلی دوست دارم و اولین دوربینی که خریدم رفتم و در مراسم پیاده‌روی قدمگاه عکاسی کردم.

در خیالم کاملا حال‌وهوای قدمگاه بود و خوابم نبرد. با ماشین آمدم تا توی مسیر قدمگاه چرخی بزنم. شوروحال عجیبی بود که من را مرتب یاد پیاده‌روی اربعین می‌انداخت. یک عده مشغول برپایی موکب‌ها بودند، یک عده هم کنار موکب آتش روشن کرده بودند و زیر پرچم‌ها و در میان نوای نوحه عزاداری می‌کردند. کل مسیر پر شده بود از صدای نوحه‌ تا قدمگاه می‌رویم پای پیاده، خیلی زیبا و حزن‌انگیز بود.

رسیدن

 

خانه ما ابتدای مسیر پیاده‌روی است؛ از اول صبح مردم دسته دسته میرفتند به سمت قدمگاه و رفته رفته جمعیت مردم بیشتر می‌شد.

به مسیر منتهی به قدمگاه جاده ولایت می‌گویند؛ ازابتدا شروع کردیم به پیاده‌روی. موکب‌های مسیر و صدای نوحه و علم‌هایی که در دست بچه‌ها می‌درخشید همه رنگ‌وبوی اربعین را در چشمانم زنده کرد و به خاطر همین حس لنز دوربین را بالا آوردم و شروع کردم به عکس گرفتن از زائرهایی که در حال حرکت به سمت قدمگاه بودند.

مهدی، همکارم داشت دنبال یک سوژه می‌گشت برای مصاحبه کردن اما به اندازه‌ای سوژه‌های عکاسی زیاد بود که نمیدانستیم کدام را انتخاب کنیم. از علم دور دادن بچه‌ها عکس می‌گرفتم که یکهو مهدی صدایم زد که بیا برای مصاحبه یک زن و مرد جوان که تازه بچه‌دار شده‌اند را پیدا کردم، روبه‌روی موکب ایستاده بودند که انگیزه‌شان را از آمدن به قدمگاه پرسیدم آنها هم گفتند بچه‌شان نذر امام رضاست و امسال برایشان فراهم نشد تا به پابوس آقا بروند و به همین نیت در روز شهادت آمده‌اند تا در قدمگاه عرض ادب کنند و اسم بچه‌شان را هم گذاشته بودند رضا؛ از توی جیبم یک نبات تبرکی حرم بهشان دادم، خیلی تشکر کردند و هر دو به مسیرمان ادامه دادیم.

پیرزن ویلچری

 

رفته رفته جمعیت بیشتر میشد، من و مهدی هم کم کم با سیل جمعیت به سمت قدمگاه جاری شدیم که یک پیرزن را با پسرش دیدم، روی ولیچر نشسته و عصایش را جلوی صورتش گرفته بود. روبه‌رویش ایستادم.

– مادر خداقوت خسته نباشی کجا میروی با این وضعیت؟

+میروم سمت قدمگاه امام رضا سلام بدهم، خیلی دلم میخواهد برای زیارت زائر مشهد مقدس شوم، چند سالی است که نتوانستم بروم پابوس امام رضا و امسال آمدم اینجا تا شاید آقا بطلبد.

یکهو دیدم از گوشه چشمش اشکی سرازیر شد و با بغض گفت: یا امام رضا بطلب بیایم حرم پابوست. 

مسیر مملو شده بود از جمعیت زائران و‌ موکب‌ها خدمات‌رسانی می‌کردند. آب، خرما، چای، نان محلی و صدای نوحه تا قدمگاه آمدیم پای پیاده را از بس گوش داده بودم ورد زبانم شده بود و مدام با خودم زمزمه می‌کردم و عکس میگرفتم که یک نوجوان با علم توی دستش و کوله و لباس مشکی توجهم را جلب کرد. رفتم و کنارش ایستادم، گفتم میخواهم چندتا سوال بپرسم، گفتم نیتت از آمدن امروز به مراسم پیاده‌روی قدمگاه چه بود؟ گفت: من جامانده اربعینم، امسال کربلا نرفتم، گفت همه میروند مشهد تا از امام رضا (ع) طلب کربلا کنند اما من آمدم قدمگاهش و پابوسش برات کربلام بگیرم. خیلی قشنگ صحبت میکرد و حرف‌هایش به دلم نشست، حرف تمام جامانده‌های این مسیر حال دل را خوب میکرد.

ظهر

 

نزدیک به ظهر بود که شدت آفتاب بیشتر شد‌ زائرها با شال و چفیه سر و صورت خودشان را پوشانده بودند و به مسیرشان ادامه میدادند و موکب‌ها آب خنک را بین زائرها توزیع می‌کردند.

کم کم به وقت نماز ظهر نزدیک می‌شدیم که صدای اذان ظهر از بلندگو‌ها برخاست، زائرها مشغول وضو گرفتن شدند و هر موکبی جلوی موکبش موکت پهن کرده بود برای نماز جماعت، تصویر باشکوهی بود، ای کاش می‌توانستم همه این زیبایی‌ها را با دوربینم به تصویر بکشم نماز جماعت باشکوهی بود.

دیگر چیزی به قدمگاه نمانده بود و جاده منتهی به قدمگاه مملو از جمعیت بود. حوالی ساعت دو بعدازظهر بود که رسیدیم. دور محوطه قدمگاه خیلی شلوغ بود و توی حیاط مسجد که اصلا جای سوزن انداختن نبود و به سختی توانستم فقط چند عکس بگیرم.

 

 

زائرها تا می‌رسیدند به قدمگاه سلام میدادند و برمیگشتند. یهو یاد موکب آستان قدس افتادم به مهدی گفتم برویم آنجا، موکبشان پشت مسجد قدمگاه بود. زائران برای گرفتن تبرکی حرم امام رضا (ع) صف بسته بودند. چندتا از خادم‌های موکب را میشناختم برای خداقوت و عکاسی پیششان رفتم که بعد از احوالپرسی بهم گفتند ناهار خورده‌ای؟ گفتم ناهار که نه ولی در مسیر از نذری موکب‌ها ته‌بندی کردم. یکهو دیدم دو ژتون غذا به من و مهدی دادند و گفتند بروید از آن قسمت غذا بگیرید، غذای حرم است. از شوق زبانم بند آمد، غذای حرم، آن هم اینجا؟

 

حوالی ساعت چهار و پنج که شد دیگر مردم بعد از زیارت در حال برگشت به سمت بهبهان بودند و اکثر موکب‌ها در حال بدرقه. من ایستاده بودم تا وسیله برگشت پیدا کنم. تقریبا خورشید داشت غروب می‌کرد، مثل غروب جمعه دلگیر بود اما برای منِ عکاس یک سوژه عالی برای عکاسی از غروبی که روی قدمگاه افتاده بود به حساب می‌آمد.

چند عکس گرفتم، خیلی به دلم نشست. ناخودآگاه روی زمین نشستم و چند دقیقه‌ای روبروی قدمگاه با خودم خلوت کردم‌، از امام رضا (ع) خواستم تا بطلبد و بروم مشهد زیارتش، آخر چند سالی میشد که زیارت نرفته بودم. مهدی صدایم میزد که ماشین پیدا شد اما چشم‌هایم به قدمگاه دوخته شده بود و یکهو اشک‌ها جاری شد: آقا جان ما دلتنگیم، دلتنگ زیارت؛ هوای این بنده‌ کوچکت را داشته باش یا غریب الغربا.

انتهای پیام/س


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا