روایتی از هجران تا وصال مادر یک شهید پس از 39 سال/ عشق بازی مادر و فرزند شهیدش در هوای بارانی+تصاویر و فیلم
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، بوی نم باران به مشام میرسد، قطرات ریز باران به شیشه اتوبوس میخورد، ابرها هم میدانند که امروز متفاوت است، میخواهند بهترین میزبان باشند، اتوبوس کم کم وارد دانشگاه صنعتی اصفهان میشود، زمین خیسخورده دانشگاه و بنرهای شهید پیداشده، منظره وصف نشدنی را تداعی میکند.
در موقعیت مسجد دانشگاه، از پلههای اتوبوس پایین میآیم، همه در تدارکند، عدهای صندلی میچینند و عدهای نم باران صندلیها را میگیرند، پرچمی منقش به چهره شهید حسین شکراییان بالای داربستها به آغوش باد خنک پاییزی میرود و میزبانان کت و شلوارپوش، با نواری از پرچم ایران که کج روی دوش خود نصب کردهاند دم در ایستادهاند.
مردم یکی یکی از راه میرسند و اولین مقصدشان مزار شهدای گمنام است، مزاری که حالا یکی از شهدایش را دیگر به نام نشان میشناسند، یک نفر مداحی گذاشته، دیگری فقط به قاب عکس شهید خیره شده و فقط اشک است که از دل زارشان باخبر است و امان از دل مادرش!
مادر صدایش میلرزد، چشمانش گریان است از چشم.انتظاری میگوید با حرف حرفش گریه حضار بلند میشود،
از التماس به خدا میگوید و توسل به حضرت زهرا و خدا را شکر میگوید ک امام رضا حاجتش را برآورده کرده
مجری از کربلا و امام حسین میگوید،
پرچم متبرک امام حسین و حضرت ابوالفضل و پرچم اما رضا را خادمان رضوی آورده اند
مجری از دردل های شبهای جمعه مادر میپرسد
مادر از گفت و گوهایش با حضرت زهرا میگوید
مادر میگرید ولی به مردم از مهربانی حسینش میگوید و خطاب به اساتید، دانشجویان و کارکنان این دانشگاه از حجاب میگوید(متن نامه مادر).
پدر نتوانست از شادی پیدا کردن جگرگوشهاش صحبت کند، حتی کلمهای صحبت کند؛ مادر اما دعا کرد که جوانان برومند شوند و راه شهدا را ادامه دهند.
میزان جمعیتی که برای استقبال آمدهاند، از صندلیهای پیشبینیشده بیشتر است، مادری با نوزادش آمده، او میگوید به همراه فرزندم آمدم تا او را بیمه کنم.
نوجوانان دور یک میز حلقه زدهاند تا دستنوشتهای بنویسند، یکی از آرزوهایشان این است که در آینده، به دانشگاه صنعتی بیایند و شهدا را زیارت کنند.
مادر و پدر شهید را روی ویلچر آوردند خادم الشهدا آنها را حلقهمانند همراهی میکردند و مردم پشت سرشان میآمدند و فرزند شهید مدافع حرم وارد حلقه شد و خوشآمد گفت.
هوا کم کم روی خود پتوی مشکی میکشد؛ نریمانی صدایش را با فرکانس باد هماهنگ میکند تا نوایش به گوش آسمانها برسد، آسمان با شنیدن صدا شروع به باریدن میکند، قطرات باران روی مزار حسین مینشیند، او چشمانتظار مادرش است و نادرش نیز برایش بیقراری میکند؛ لحظه وصال نزدیک است….
نریمانی همچنان نوحه میخواند و با خواندنش مادر و پدر را همراهی میکند، بوی عود میپیچد اما انگار بوی سیب هم میآید، عکاسها به تلاطم افتادند، مادر روی قبر جگرگوشهاش است، زمین سرد است اما او سردیاش را نمبیند، دیدار فرزند که این چیزها را ندارد، پهنای اشک است به ساحل چشمانش، نوای یاحسین شنیده میشود، پدر اما آرامتر است، اما غوغای درونش را میشود فهمید، این لست پایان انتظاری چندین ساله، این است صبر مادری امیدوار و این این است پدری مهربان.
نزدیکیهای اذان است، صدای الله اکبر با نوای حسین ع آمیخته، مادر و پدر همچنان قبر فرزندشان را به آغوش کشیدهاند.
مداح با نوایش مادر و پدر را همراهی میکند، بوی عود میپیچد اما انگار بوی سیب هم میآید، عکاسها به تلاطم افتادند، مادر روی مزار جگرگوشهاش است، زمین سرد است اما او سردیاش را حس نمیکند، اما خادمین شهدا هوای مادر را داشتند و برایش پسری میکردند، عدهای آب میآوردند.
عدهای روی شانهاش پتوی گرم میاندازند، خانمها مادر را تسلی می دهند و با نوازش شانههایش او را همراهی میکنند، پهنای اشک است به ساحل چشمانش، نوای یاحسین شنیده میشود، پدر اما آرامتر است، اما غوغای درونش را میشود فهمید، این لست پایان انتظاری چندین ساله، این است صبر مادری امیدوار و این این است پدری مهربان، پدری که آرامشش را حفظ کرده بود ولی تاب نیاورد و روی مزار فرزندش افتاد و او را بوسید.
انتهای پیام/۶۳۰۸۶/ج/