گیلان

روایتی از خداحافظی آخر علی آقای عباسی / جوان کیسمی راهی سفر عشق

به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، به اتفاق خبرنگاران بسیج رسانه استان گیلان  برای عرض ارادت به مادر و پدر عزیزی در روستایی از آستانه‌اشرفیه راهی دیار شهید عزیز و قهرمان کیسمی‌ها یعنی شهید «علی عباسی» شدیم، شهیدی که متولد سال ۱۳۴۳ بوده اهل  روستای بالا محله کیسوم آستانه‌اشرفیه، او دوران دبستان و راهنمایی‌اش را در مدرسه محل، پشت سر گذاشت،  با ترک تحصیل در مقطع راهنمایی و با توجه به فکر اقتصادی مجدانه به کار کشاورزی پرداخت و با انرژی و قدرت مضاعف کار می‌کرد و بدون چشمداشت نیز به کمک دیگران می رفت.

بابای علی آقا، از هوش و زرنگی پسرش برای ما می‌گوید او گفت علی نسبت به هم سن و سالانش بسیار هوشیار و زرنگ بود وقتی با اجازه من روانه جبهه شد، سر از پا نمی شناخت و وقتی از جبهه می آمد میل ماندن نداشت و همه کار می‌کرد تا زودتر برگردد و به یارانش بپیوندد.

 

علی! جانِ مادر

پدر علی آقا با بغضی در گلو از علی جانش برای ما می‌گوید و از دلتنگی‌های پدرانه و جای خالی آقای پسر!
 بغض در گلو امانش را بریده و کلامش را قطع می‌کند در این حال مادر ادامه می‌دهد و از لحظه شهادت فرزندش برای ما خاطره می‌گویند، علی جانِ‌مادر بود و پشت پدر، عزیز برادر بود و انیس خواهر. حالا خبر آوردند از دیار عاشقان خمینی و میعادگاه وصال الهی شهیدی آمده! آن هم چه شهیدی عزیز دل مادر و رفیق پدر!

 آقای عباسی برادر شهید، در این میهمانی آسمانی می‌گوید که علی وقتی به مرخصی می‌آمد، آرام و قرار نداشت تا زودتر به جبهه برگردد که یک ماه از جذب علی در سپاه آستانه نگذشته بود به خاطر عملیاتی که در پیش بود قرار شد به منطقه اعزام شوند.

همه داوطلبان امکان رفتن نداشتند چاره‌ای جز قرعه‌کشی نبود عاشقانه روح الله دست به دعا بودند و چشم انتظار برای بیرون آمدن نامشان تا سبقت بگیرند در رسیدن به وصل و بهشت پروردگار! از قرار قرعه به نام علی نیفتاد، مبهوت مانده بود نمی‌دانست قبول کند یا تلاش خود را ادامه دهد، دقیقا زمانی که منافقین فعال بودند و عده‌ای  باید در آستانه برای ایجاد امنیت می‌ماندند، اما علی آقا اصرار داشت تا به منطقه برود دست روی دست  نگذاشت و به مدد مولایش علی (ع)  دنبال راه چاره بود.

از صبح تا ساعت یک ظهر همان روز با فرمانده سپاه صحبت کرد فرمانده می‌گفت، علی جان! قرعه کشی شده، حالا بمان سری بعد تو را هم میفرستیم!  اما باز قبول نکرد که نکرد! تا اینکه بعد از اصرارهای زیادش نهایتاً دو  ساعت مانده به  اعزام فرمانده به او گفت که اگر می‌توانی در این دو ساعت با خانواده خداحافظی‌ کنی و برگردی بسم‌الله!

آغوش برادرانه!

علی آقای عباسی، سر از پا نمی‌شناخت در جاده‌ای که پر از چاله و چوله‌های روستایی بود به سرعت برق و باد خود را به خانواده  رساند و یکی یکی خداحافظی کرد، حتی برای دیدن برادر تا مدرسه رفت تا در آغوش بگیرد عصای دست پدر بعد از او را!

آبان ۶۱ بود که علی رفت تا برای همیشه لبخندهای مهربانش، پشتکار بی‌نظیرش و غیرت بی‌مثالش برای همیشه تاریخ باقی‌بماند کاش علی آقا! از آن بالا برایمان دعاکند.

 

 

انتهای پیام/۳۳۸۹


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا