فرهنگ و هنر

جای خالیِ «سایه»

جای خالیِ «سایه»

سال ۱۳۹۶، عکسش را روی جلد یکی از مجله‌ها دیدم که به‌مناسبت ۹۰ سالگی‌اش با او گفت‌وگو کرده بود. بله، او ۹۰ ساله شده بود و من ۲۶ ساله که فهمیدم «۶ اسفند»، روز تولد مشترکِ من و سایه است.

خوب یادم هست چقدر غصه خوردم که خیلی دیر فهمیدم! منی که تمام روزهای نوجوانی را با انواع کتاب‌های شعر و ادبیات گذرانده بودم، باید زودتر می‌فهمیدم. شاید حداقل می‌توانستم در مدرسه پز بدهم و ذوق کنم! از آن موقع به بعد، ۶ اسفند هر سال بعد از شنیدن تبریک تولدها، می‌گفتم: امروز تولد «هوشنگ ابتهاج» هم هست.

او می‌گفت: «هر چقدر به زندگی عشق می‌ورزم، به مرگ فکر نمی‌کنم»، پس صد حیف که «خانه ارغوان»  خالی‌ست و دیگر سایه ندارد…

حالا که دو سالی‌ست در رشت آرمیده، حالا که دیگر هیچ ویدئوی جدیدی از او منتشر نمی‌شود تا با صدای دلنشینش شعر بخواند و خاطره بگوید و حالا که من ۳۳ ساله شدم، هم افتخار می‌کنم به اینکه در دوران حیات او زیستم، هم حسرتِ هر روز نبودنش را می‌خورم.

احتمالا بعضی با جمله «خدا رحمت کند، دیگر پیر شده بود» و از این دست جملات پس از نامش، یادش می‌کنند؛ اما واقعا پیر بودن و پیر شدن برای بعضی‌ها بهانه‌ی مسخره‌ای برای نبودن است…

به قول خودش:

مرغِ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
رفت‌و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شبِ دشت
آه از آن رفتگانِ بی‌برگشت…

مرجان احمدی: روزنامه‌نگار

۵۷۵۷

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا