مدافع حرمی که فرزندش را ندید/ بزرگ شدی چه کاره میشی؟ مثل بابام شهید!

خبرگزاری فارس–همدان، سولماز عنایتی: هر روز صبح با فکر اینکه قرار است دوباره قصه ببافم و غم و شادی مردم را با جادوی کلمات به تصویر بکشم از خواب برمیخیزم و گاهی چنان رنج در جانم ریشه میدواند که خودِ رنج میشوم و گاهی هم به شوق لبخندی مستانه کیفم کوک میشود.
گویی جزئی از مردم و غم و غصههایشان یا شریک خندههای بیامانشان شدهام؛ اما دوباره جهاد، قصه نو سر کرده از روزهای تب و تاب و التهاب از شب سرد و گُم شدن در ابرها، از شجاعتها؛ به این کلمه که میرسم به خود نهیب میزنم و بعد از اندکی تامل واژه را تغییر میدهم «ایثار» بهتر از «شجاعت» است اما باز هم دلم راضی نمیشود، واژهها را رها میکنم و رمز و رازش را در چشمان ابوالفضل میجویم.
حالا راوی این داستان راستان، چشمان ابوالفضل است؛ هر چند گهگداری چشمان خیساش بارانی میشود اما من غرق در دیدگانش همه تن گوش میشوم و دل زنگار گرفتهام را میسپارم به راوی هشت ساله.
پ مثل پدر…
چشمانش پلی میشود و مرا به روزهایی که هنوز به دنیا نیامده میخواند روزی که پدرش آهنگ عزیمت سر میدهد و مادر پا به ماهش را به فرزند متولدنشده و ابوالفضل را به مادرش میسپارد.
او فرزند متولدنشدهای بود که شانههای نحیفاش بار مسؤولیت مادر را بر دوش کشیده و امروز پس از هشت سال همچون کوهی تکیهگاهش است. مادر ابوالفضل هم علاوه بر چشمه جوشان محبت مادری دست نوازش پدرانه را بر سر فرزندش میکشد.
در چشمانش روزهای بدو تولد و پا قدم خیرش را همچون سکانسی از یک فیلم پرفراز و نشیب میبینم؛ تولدی بیآنکه پدر باشد و نوزادی که حسرت در آغوش گرفتن پدرش تا امروز گریبانش را گرفته، سکانسی از تنهایی و تجسم پدر از روی عکس.
پچپچهایی با یک عکس
ابوالفضل حتی پچپچهای پدر و پسری را با عکس پدرش در میان میگذارد و حماسهای میآفریند با نقش اول پدری شهید و جان بر کف، گاهی هم قرارشان مزار شهدا است.
ابوالفضل به پدر شهیدش افتخار میکند به آرزویی که محقق و به عهد و پیمانی که جاری شد، شهید مهدی هزاره درست زمانی که همسرش هشت ماه باردار بود دل به دریا میزند و میرود.
از همان رفتنهایی که برگشتی در کار نیست؛ قطعا لحظه به لحظه نمازش را به دعا ایستاده تا این گونه رقص تیر و فشنگ و تیربار در میدان نصیبش شده و نامی جاودان به جای گذاشته است.
گویی پا قدم ابوالفضل ساز وصال پدرش را کوک کرده و درست ۱۲ روز بعد از تولدش جام شهادت را نوشیده آن هم در راه دفاع از حرم بیبی زینب(س)، انگار اسرار این عاشقی فراتر از گفتهها و شنیدههاست.
وقتی شعله عشق زینب زبانه میکشد
شهیدهزاره، قلبش چنان برای دفاع از دین و حرم عمه سادات تپیدن گرفت که زار و زندگی، همسر و فرزندندیدهاش را به خدا سپرد و راهی سرزمین عشاق شد، بیآنکه در فکر مرزبندیها باشد به مسلخ عشق رفت و پروانهوار به شمع زد، او مهاجرت به سوی خدا را معنا کرده است.
دل که سپرده باشی همین میشود فرقی ندارد از کدام تبار و ریشه باشی، شهید هزاره در سن ۳۰ سالگی در لشکر فاطمیون با حلاوت زیارت بیبی زینب(س) تیربار به دست گرفت و در همان اعزام اول پس از ۴۰ روز آسمانی شد.
باز روایت رقیه از روز شهادت
هنوز به چشمان ابوالفضل زل زده بودم و میخواندم که مادرش «رقیه ستاری» بغضاش را فرو میخورد و میگوید: ماه آخر بارداریام بود که مهدی گفت تصمیم گرفته به سوریه برود همان لحظه دنیا بر سرم خراب شد و مخالفت کردم اما او آنقدر اسرار کرد تا بالاخره راضی شدم اصلا مگر میشد ناراضی باشم.
پیش از رفتن میدانست، فرزندمان پسر است گفت به دنیا آمد، اسمش را «ابوالفضل» بگذار، یادت باش ابوالفضل را به تو سپردم این آخرین جمله مهدی قبل از اعزامش بود.
یک ماه بعد بدون اینکه شوهرم در کنارم باشد وضع حمل کردم و بیتاب تلفنهایش بودم که خبر شهادتش را دادند، هر چند شب قبل از اینکه خبر دار شوم مهدی شهید شده در عالم خواب دیدم ابوالفضل را روی پاهایش خوابانده و لالایی میخواند.
تعبیر خوابم شهادت مهدی بود و تنهایی ما، بعد از همسرم تنها زندگی میکنیم البته مهدی مدام حواسش به ما هست و کمک میکند، هر زمان که دلتنگ و دلسرد میشویم از او کمک میگیریم.
دلتنگیهای ابوالفضل
همسر شهیدهزاره از دلتنگیهای ابوالفضل یاد میکند و ادامه میدهد: قصه شهادت پدرش را کم کم به او گفتم اما بیشتر وقتها بهانه پدرندیدهاش را میگیرد و دلتنگ میشود من هم از خاطرات خوب زندگی مشترکمان که یک و سال و نیم بیشتر طول نکشید برایش میگویم از مهدی و مهربانیهایش تعریف میکنم.
مهدی خیاط بود و مردمدار، زمان ازدواج ما پدر و مادرم مخالف بودند اما اخلاق خوش مهدی باعث شد آنها راضی به این وصلت شوند. خیلی دلسوز بود و نماز اول وقتش ترک نمیشد.
خانم ستاری میافزاید: زندگی را به امید ابوالفضل و کمکهای مهدی ادامه میدهم هر چند خیلی سخت است من تنهایی و بدون همراهی حتی خانواده فرزندم را بزرگ کردم چراکه آنها در روستا زندگی میکنند، در این مسیر سختی زیاد است اما حالا پسرم سنگ صبورم شده است.
او با خودش قرار گذاشته بزرگ شد پلیس شود، گاهی هم میگوید دوست دارم مثل پدرم شهید شوم.
شهید مهدی هزاره یکم فروردین سال ۶۳ چشم به جهان گشود و در درگیری با گروههای تروریستی در راه دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) در سوریه در ۲۶ آبان ۹۲ به شهادت رسید.
انتهای پیام/89033/م